پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
نوشته شده در پنج شنبه 20 آبان 1395
بازدید : 436
نویسنده : بيك بابا




غذای سنتی 1
نوشته شده در سه شنبه 18 آبان 1395
بازدید : 528
نویسنده : بيك بابا


:: برچسب‌ها: سنتی , شوربا ,



سید محمد چاوشی
نوشته شده در دو شنبه 17 آبان 1395
بازدید : 531
نویسنده : بيك بابا

سید بزرگوار و مردی از تبار دیزج خلیل


:: برچسب‌ها: سید , محمد , چاووشی ,



عمو سبزی فروش
نوشته شده در پنج شنبه 13 آبان 1395
بازدید : 563
نویسنده : بيك بابا

داستانی که نقل می‌شود، مربوط به دانشجویان ایرانی است که در دوران سلطنت احمدشاه قاجار برای

تحصیل به آلمان رفته بودند و وقتی به آنها گفته می‌شود سرود ملی ایران را اجرا کنند، دچار

مشکلاتی می‌شوند که در این خاطره بیان شده است. دکتر جلال گنجی فرزند سالار معتمد

گنجی نیشابوری آن را نقل کرده و در فصلنامه ره‌آورد شماره۳۵ هم منتشر شده

اما نگاهی دوباره به آن خالی از لطف نیست. در این خاطره واقعی آمده است:

«ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد احمدشاه تحصیل می‌کردیم.

روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام کرد همه دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراتور آلمان

رژه بروند و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوردیم که عده‌مان کم است. گفت اهمیت

ندارد. از برخی کشور‌ها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل می‌کند و‌ همان یک نفر، پرچم کشور خود را

حمل خواهد کرد و سرود ملی خود را خواهد خواند.چاره‌ای نداشتیم. همه ایرانی‌ها دور هم جمع شدیم و

گفتیم ما که سرود ملی نداریم و اگر هم داریم، به‌ یاد نداریم. پس چه باید کرد؟

 


:: برچسب‌ها: سبزی فروش , عمو , شعر ,



نسرین دخت.محمد
نوشته شده در شنبه 8 آبان 1395
بازدید : 392
نویسنده : بيك بابا

در اردیبهشت ماه سال 1393 مصاحبه کوتاهی با آقای

محمد نسرین دخت بنا به سفارش یکی از دوستان ،در

خصوص موضوع تاریخ خانوادگی ایشان ، نشستی

کوتاه داشتم . محمد آقا با لبخندی ملیح و چهره ای گشاده در

منزل پدری پذیرای ما شد.بعد از خوش و بش اولیه ، تعدادی مدارک

قدیمیه را نشان داد که هرکدام جای مطالعه خاص خود را داشت. یکی از

این اسناد شناسنامه مرحوم پدرشان نجف طالبی دیزجی متولد 1307 متوفی

به سال 1345بود.همین شناسنامه مبنایی شد تا محمد آقا سوالات مختلف را با اشتیاق

پاسخ دهد.علت تغییرفامیلی: زمانی که من به دنیا آمدم شناسنامه مرا از روی

شناسنامه مادرم خیر النسا نصرین دخت صادر گرفته اند و همین منجر به تغییر

نام خانوادگی من با خواهران و برادرانم شده است.

 


:: برچسب‌ها: نسرین دخت , دیزج خلیل ,



چله
نوشته شده در پنج شنبه 6 آبان 1395
بازدید : 488
نویسنده : بيك بابا

عمرتان صد شب یلدا و ایام خوش

هدف فرهنگ نویسی نیست فقط قصد تبریک داشتم:

دیزج خلیل دارای مردمی مهربان و صبور است و آداب

و رسوب کهن را هنوز می توان در آن دید   از جمله شب یلدا

( چله گجه سی) است که هنوز در بین این جمع زنده نگه داشته شده

و بر این باورند که این شب از عوامل جمع شدن فامیل و دوستان

به دور یکی از بزرگان خانواده و باعث مسّرت وشادی واحترام

به بزرگان واموزش کوچکترها به رعایت احترام و همچنین

شنیدن خاطرات و تاریخ و صله رحم بوده و دارای ارزش

معنوی است .و خوردن هندوانه را عاملی بر بی اثر

کردن سرما در طول زمستان می پندارند.

 در این شب برای نو عروسان و

داماد ها و نامزدها هدایایی

تحت عنوان چله طبقی

تهیه ومحترمانه به

خانواده عروس یا داماد

هدیه می گردد، محتویات این طبق

یا خنچه معمولا شیرینی ، میوه های فصل

،هندوانه ،پارچه ،هدیه خاص است که با جشن و

سرور در منزل تحویل میدهند و مادر داماد یا عروس

نیز در مقابل این خنچه اقدام به هدیه دادن به آورنده طبق

می کند ( مانند پول نقد ، چوراب و دستمال و...) و ازهمراهان

نیز پذیرایی می نماید.در منزل بزرگان سینی هایی که حاوی

هندوانه ، آجیل ،گندم برشته ، لبو،حلوای گردو ، سنجد ،

کشمش و... آماده است تا میهمانان را پذیرایی کنندو

با قصه هایی از کوراغلی ،حسین کرد شبستری ،

تاریخ خانوادگی ، تاریخ گذشتگان ، شاهنامه ،

بیاتی ها ، سعدی وعبرت ها و مثل ها ،

داستان های اصلی و کرم شب یلدا

را به سر می کنند . شور انگیز

ترین لحظه  لحظه بریدن

هندوانه توسط بزرگ مجلس ایت که شادی مضاعف می گردد.

مراسمات شال اندازی از رسوم قدیم  محسوب می شود.


:: برچسب‌ها: یلدا , چله , هندوانه ,



فرزندم
نوشته شده در پنج شنبه 6 آبان 1395
بازدید : 511
نویسنده : بيك بابا

 

بسمه تعالی

تقدیم به اول مهری ها به مناسبت هفته دفاع مقدس

فرزند وطن ،آتیه ساز کشور شنیدم در انشای سال گذشته ات  نوشته ای :

اززمانی که بیاد دارم پدرم دارای موی سفید بود و شبها در ساعات مختلف

بعد از سرفه های زیاداز خواب بیدار می شود دیگر خوابش نمی برد، هرچند که

بعضی از ایام عصبی می شود ولی مرد دنیا دیده ، باتجربه ،

فهیم و دوست داشتنی است و به نظرم می رسد که پیری زود رس دارد. اما


:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: جنگ , دفاع , ایران ,



نامه دوست
نوشته شده در پنج شنبه 6 آبان 1395
بازدید : 455
نویسنده : بيك بابا

بنام آنکه قصه های قران را برای عبرت انسان ها نازل نمود.

سلام بر تو دوست دوران

جوانی ام که هنوز فراموشمان نکرده ای.

انشا الله سرحال و قبراق پیگیر امورات زندگی

هستی و در کنار خانواده خوش. یاد خاطرات کرده

بودی و احساس کردم قصد داری افسانه هایی

را باز سازی کنی یا اینکه تصمیم به کاری

داری و یک احتمال هم دادم که ممکن

است.... شده باشی. به هر حال

مطالبی در یادداشت ها ی راکنده پیدا

کرده ام باشد که به کار آید . راستی به

یاد داری که در خیابان شهید دستغیب با هم

بودیم و اصرار کردی تا  یکدست لباس خاکی تهیه

و چند بسته سیگار آزادی در کیف  به راه آهن برویم

و زمانی به خود آمدیم که بلند گوهای راه آهن

اهواز اعلام کرد : ایستگاه پایانی است ؛

همه پیاده شوند و همزمان صدای

آژیر قرمز به گوش رسید و صدا پیچید که پناه بگیرید.

آری آن روز در 


:: برچسب‌ها: نامه , دوست , خاطره ,



استانبول(ط.ظ.ع.ف.ق.ک.ل.م.ن.و.ی.)
نوشته شده در چهار شنبه 5 آبان 1395
بازدید : 493
نویسنده : بيك بابا

 

  1. طاهر زاده سلیمان
  2. طاهر زاده کرم
  3. طباطبایی میر هاشم
  4. طباطبایی میراسماعیل
  5. طباطبایی میرحسین
  6. طحنی غلامرضا
  7. طربخواه عبدالرحیم
  8. طربخواه هاشم
  9. طربخواه یدالله
  10. طریقت ابراهیم خلیل
  11. طوبی  ستار

 


:: برچسب‌ها: استانبول , مسافرت , شغل ,



استانبول(ر.ز.س.ش.ص.ظ)
نوشته شده در چهار شنبه 5 آبان 1395
بازدید : 528
نویسنده : بيك بابا

1.     رازه  کاظم         
2.     رحمانپور احمد             
3.     رسولزاده یوسف    
4.     رسولزاده  ابوالفضل           
5.     رضازاده حسن                
6.     رضایی عزت             
7.     رنجی سلمان                         
8.     رهبانی بایرامعلی(سلیمی)             
9.     رهبری حسین(دکترحسین)       
10.                    


:: برچسب‌ها: استانبول , مسافرت , شغل ,



استانبول(پ.ت.ث.ج.چ.ح.خ.د)
نوشته شده در چهار شنبه 5 آبان 1395
بازدید : 532
نویسنده : بيك بابا
  1.  
  2. پابخش اکبر                 
  3. پررنگ نصرالله           
  4. پریچهره رحیم                            
  5. پریچهره سلیمان                           
  6. پریچهره قاسم                           
  7. پریچهره یعقوب                 
  8. پریچهره  حسن                               
  9. پور اذر  غلامرضا( ساسان)              
  10. پور آقایی بایرامعلی                
  11. پور صادق  سلیمان                           
  12. پور موسی قلی   یوسف                   
  13. پورعلی بیک  مسیب 
  14. بورعبدالله   رستمعلی 
  15. پورموسی قلی رحیم                        
  16. پورموسی قلی  خلیل  
  17.  
  18.  

:: برچسب‌ها: استانبول , مسافرت , شغل ,



استانبول (الف -ب)
نوشته شده در چهار شنبه 5 آبان 1395
بازدید : 591
نویسنده : بيك بابا

راستای معرفی تعداد351نفر از

همشهری ها هفت محله که گذشته

به کشور ترکیه مسافرت غیر توریستی داشته و

صرفا برای اقامت کوتاه مدت یا بلند مدت و برای تامین معاش سفر

کرده اندو اصطلاحا 

غربت کش

بودند با تلاش محقق

محترم محمد علی نقابی

جمع آوری و به شرح زیر تهیه

شده باشد که مورد بهره برداری 

شما عزیزان قرار گرفت.برای بهره رداری به 

صفحه ادامه مراجعه نمائید.


:: برچسب‌ها: استانبول , دیزج خلیل , شغل ,



آرایشگاه
نوشته شده در چهار شنبه 5 آبان 1395
بازدید : 488
نویسنده : بيك بابا

 

سلمونی آقای علی شعبانی  محل گفت و شنود اخبار

محلی بود و قبلا گفتیم که این مرد از مردان خدا بود

و کاردان و خیر خواه ، ضمن کشاورزی به آرایشگری

هم می پرداخت و با دو صندلی چوبی دیوار چسب

و یک صندلی نیمه متحرک برای اصلاح  و یک

لاستیک مخصوص تیز کردن تیغ اصلاح و تعدادی

قیچی و ماشین اصلاح مکانیکی  و آن پوستر

چسبیده شده در کنار آینه از شهر ایران شهر و جاروب

و خاک اندازی برای نظافت محل و یک چراغ خوراک پزی

کوچک برای کرم کردن آب برای اصلاح ،مغازه ی نظیفی

داشت و در تابستان بعد از آب پاشی خیلی خنک می شد.

 یادم نمی آید با  بچه ها درشتی کرده باشد یا پول همراه

نداشتند ومی گفتند پدرمان می آید و حساب می کند بد

رفتاری کند بلکه بدون توقع اصلاح را انجام می داد . در

عروسی ها هم که جایگاه ایشان به عنوان آرایشگر

دامادها ویژه بود. من در دوران کودکی آرزو می کردم

جای او باشم ایشان بعد از برگشت از زیارت امام رضا ع

به هر دلیلی آرایشگری را ترک کرد و صرفا به کشاورزی

پرداخت و مغازه تبدیل شد به محل بستن جاروب 

 

 


:: برچسب‌ها: شعبانی , سلمونی , ,



لطیفی. حسین
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 474
نویسنده : بيك بابا

مغازه مشهدی حسین لطیفی  را بیاد داری در خیابان منتهی به میدان و مسجد ، خرماهای زاهدی و پیت های بیست لیتری نفت

با جهاز مخصوص که چوبی بود و بر روی الاغ سوار می کردحمل می شد ،تخمه آفتابگردان و شیرینی های رنگارنگ

وقلم بسته شده به نخ و آویزان به تیر چوبی مغازه و خنده های ملیح آن مرد مهربان و با اعتقاد ،با کلاه حنایی

رنگ مخصوص خودش . همسایه اش ( حبیب آقا) را فراموش نکرده ایم وقتی داستان لنبک

آبکش را در دبستان می خواندیم یاد تلاش های او برای آب رسانی به خانه ها

می افتادیم مردی با اخلاق نیکو ، خوش برخورد  وهمسر سیده اش

که دارای روحی بزرگ بود. فکر می کنم بیشتر مردم روستا از زحمات مشهدی

حبییب  بهره برده اند ،چون  آب رسانی برای تانکر آب ها ، کاهگل پشت بام ها ، باغچه های

پر گل و ریحان حیاط خانه ها ، خمیر کردن و پخت نان را آبرسانی کرده است و بر گردن همه حقی دارد.

همسایه او محمد آقا و همسرش خدیجه خانم که درب منزلشان روبروی درب مسجد بود محمد آقا مرد تلاش بود حتی

تا پایان زندگی ، صدای او وقتی مدیریت حمام را به عهده داشت برای استحمام کنندگان باعث دلگرمی و مسرّت بود همسر مومنه اش

واقعا مقید به مسایل شرعی و آگاه به مسایل رساله ای بودو

از مریدان دایمی مراسمات مسجد و نماز مغرب و عشا در

مسجد آن هم اول وقت نماز( در گذشته هنگام نماز مغرب و

نماز صبح نماز ها به جز ایام رمضان بعد از ادای اذان به

فرادا اقامه می شد و صبح ها فقط آقایان بودند ولی غروب

تعدادی خان نیز پشت پرده به نماز می آمدند به مسجد).


:: برچسب‌ها: لطیفی , دیزجی , بقال , مسجد , دیزج خلیل ,



عشرتی.قاسم
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 430
نویسنده : بيك بابا

کفش های باغبانی و عادی بیشتر به صورت ناپلونی امروزی بود(چارق) و از چرم دوخته می شدو سایر کفش ها نیز اگر

گالش نبودند و کفش مدل امروزی و چرمی بودند، نیاز به تعمیر داشت و این کار توسط مومن خدایی بنام قاسم

عشرتی انجام می شد در واقع اکثر ساکنین در ایام عید و اول بهار و اول زمستان نیازمند او بودند تا

کفش را وصله وپینه کند بعد ها مدیریت حمام را به عهده داشت ، وقتی پیرمردان بیکار بودند

دایم کنار بساط او می نشستند و کفش دوختن او را تماشا می کردند و زمانی که مدیریت

حمام را به عهده گرفت آتش دان حمام را مدتی با لاستیک کهنه گرم می کرد تا

مازوت آماده بهره برداری شود و شعله ور .هر چند این مرد زحمت کش

بزرگواربه همراه همسر محترمه اش این محل را مدتی اداره می کرد برای اولین بار

برای زیبایی محل رخت کن از مشمع های رنگی (آبی و قرمز ) استفاده کردند .

-بی تعارفان

بی آلایشی و بدون تعارف بودن و نداشتن

حسادت در بین مردم آن روزگار زمانی نمود پیدا می کرد

که در منزل برای مصرف ماهیانه نان می پختند و به اکثر همسایه ها

نان تازه می فرستاند یا موقع چیدن میوه ها ی درختی و بوته ای، با این که

اکثر دارای باغ بودند ولی مقداری به نام نوبرانه یا چینش بهاری یا پاییزی به رهگزران

مسیر باغات و همسایگان خانه تحفه می دادند .در این ارتباط نمی توان خانواده ای را به عنوان

شاخص مطرح کرد چون همه اینگونه بودند ولی به عنوان نمونه مرحوم  عبدالرحیم طربخواه  بود که سبد

کوچکی داشت  که ظهر و عصر موقع برگشتن از باغ داخل آن را پر میوه می کرد و روی آن را با برگ مو تزیین

می نمود و در مسیر عبور خود هیچ کودک و نوجوان و پیری را از محتویات آن بی نصیب نمی کرد نمی دانم چه برکت خداوندی

در آن بود که محتویات آن تمام نمی شد و باغش نیز مثل سایر باغات همیشه آباد و سرسبز بود بگذر یم از اینکه امروزه

تمام باغات به دلیل کمبود آب زراعی به زمین های بایر تبدیل شده اند. خداوند به ابدیت رفتگان این روایت را با

انبیا و اولیا محشور و زندگان را عاقبت به خیر و موفق به دارد.

 


:: برچسب‌ها: عشرتی , طربخواه , قاسم , دیزج خلیل ,



پورعبداله. رستمعلی
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 460
نویسنده : بيك بابا

مرحوم رستمعلی پور عبداله را به یاد دارم

با آن کلاه لبه جلوگرد  که هنگام ساخت منازل با

استفاده از گل سفت شده یا خشت ، ماله خاصی داشت که بر

سر چوبی بسته شده بود تا بتواند گل به آن سختی را صاف کند و اینکه

هرکس از محل بنایی او رد می شد می گفت اوستا خدا پدر و مادرت را بیامرزد

واقعا کارت خیلی خوب است ما که راضی هستیم .ولی سنم چندان اجازه مصاحبت  با او

را نمی دهد اما نشستن او در مسجد نزدیک دیوار شرقی و بخاری چوبی را به خاطر دارم . همسرش

که او هم خانم متدین و زرنگ بود ضمن انجام امور خانه ، در ایام پاییز و شب های پاییزی همانند دیگران 

برای تهیه آذوقه زمستانی با همسایه ها مشارکت می کرد و سیگاری  در چوب سیگاری می زد و شروع به تعریف

خاطرات می نمود اصلا نمی دانستیم چند ساعت از شب گذشته چون خوش صحبت می کرد و کلام ها را به کمال ادا می نمود

و یک موقع متوجه می شدیم که روی دستاس بلغور یا کنار زیرانداز کندم و بادام خوابمان برده و بعضا هم که صحبت

گل می انداخت و ما تحمل بی خوابی را نداشتیم اگر در منزل ما تشریف داشت می گفت بردارید به روید در

منزل ما راحت بخوابید و اگر در منزل آنها بودیم می گفت وردار وردار بروید در طبقه بالا بخوابید

خاطرات و داستان های خنده داری می گفت و من اصرار می کردم که فلان خاطره را دوباره

تکرار کن ولی حیف که در بین صحبت خوابم می برد. هرگز اختلافی بین او و همسایگان

بوجود نمی آمد و سماورزغالیش همیشه روبراه بود برای خود و میهمان.وقتی از

مسافرت تبریز بر میگشت تقریبا اولین کسی بودم که خودم را به او می رساند

تا از اخبار جدید خبر دار شوم و او نیز می گفت بالام حوصله ایله ، ایندی .


:: برچسب‌ها: پورعبداله , خدیجه , دیزج خلیل ,



قاضی. مستوره
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 479
نویسنده : بيك بابا

 

برادران قاضی  که خانواده ای محترم و با ادب و میهمان نواز بودند بیشتر در تابستان ها به روستا می آمدند ولی مستور ه

عمه ( به دلیل مهربان بودن و تحمل اذیت های من ، وی را عمه خود می دانم و به به همین نام نیز صدا می زدم) در

اکثر ایام متحمل شلوغی های من می شد و اکثر اوقات را به خانه آنها می رفتم تا ضمن بازی مورد پذیرایی نیز

قرار بگیرم تنها نبودم بلکه تعدادی از بچه های هم سن و سال هم با من بودند و چه سر و صدایی می شد و

عمه در موقع دعوا های کودکانه چه مدیریت زیبایی داشت . هنوز هم کلمات محبت آمیز او در گوشم نجوا

می کنند ( شما دوستید ، فامیلید ، عزیز ید ، همدیگر را ماچ کنید  یک ماچ هم به عمه بدهید تا اختلاف ها تمام شود، فدایتان شوم ، قربون اون عمه گفتن  شما) 

- هنوز تلفنی احوالپرسشون هستم

م


:: برچسب‌ها: قاضی , مستوره , دیزجی ,



چاووشی. احمد
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 474
نویسنده : بيك بابا

کربلایی احد چاووشی هم با آن اولاغ کوچک خود وقتی از صحرا برمی گشت بعد از پیاده کردن بار ، روی سکوی جلوی درشان

می نشست وبا رهگذران سلام و علیک می کرد نوه هایش را جمع می کرد دورش و خوش می گذراند مورد احترام طایفه و اهل محل بود

در سمت شرقی داخل مسجد می نشست و نظم دهنده امور کودکان وجوانان بود . وقتی به کسی تذکر می داد یا دستور ی صادر

می کرد تا نظم مسجد برقرار باشد و بعضا نیز روحانی بالای منبر می گفت کربلا احمد عمو یک تذکری بدهید ، همه

ساکت می شدند و نظم تا پایان جلسه برقرار . پدر ها از اینکه فرزندشان توسط وی مورد تذکر قرار

گرفته بودند ناراحت نمی شدند ، مسافرت هایی هم به تبریز می کرد وبعد از چند روز

شیرینی های شکلاتی همراه می آورد ، وقتی پشت بام می رفتیم وچیزی به امانت یا تحفه بین

دو خانواده رد وبدل می شد سفارش به مراقبت از احتمال سقوط از بلندی می داد ، شبهای چهارشنبه سوری

که معمولا سه شب در پشت بام ها آتش روشن می کردیم می آمد و ضمن مراقبت از بچه های هردو خانواده ، مواظب

بود تا اتش سوزی به وجود نیاید مرد فهیمی بود چون تا زمانی که او در پشت بام بود خانم ها از پریدن روی آتش خود داری

می کردند ولی وقتی اطمینان از ایمنی کار پیدا می کرد پشت بام را ترک می کرد تا زنان و دختران نیز به بازی و

تفریح به پردازند.در اول بهار تمام شرکایی که از یک مسیر( جوب) آب آبیاری به باغات  میرساندند را جمع

می کرد تا برای بهره وری بیشتر و جلوگیری از پرت آّ ب، همه در یک روز مناطق مشخص شده را لایروبی کنند.                                               صادق


:: برچسب‌ها: چاووشی , چاوشی , شبستر , تبریز , ,



ساعی. محمد حسین
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 622
نویسنده : بيك بابا

 

محمد حسین عمو  یک شیرینی قلمی یا شیرنی

شمشیری بده یک پنجاه دیناری روی ترازو می انداختم

و با تصور اینکه بهترین خرید را کرده ام در کوچه مشغول لیسیدن

آن می شدم بعضی از روزها نیز یک شیشه یک لیتری سبز رنگ می بردم

و به مبلغ یک ریال (یک لیتر) نفت می خریدم .میدانی این اختلاف مزه و بو از کجا بود

. حاج محمد حسین ساعی که صاحب مغازه در همسایگی بود ماهی یک بشگه نفت خریداری می کرد

و توسط یک درشکه اسبی از شبستر می آورد و در جلو مغازه میگذاشت و آن را با ظرف های اندازه گیری ی

 


:: برچسب‌ها: ساعی , دیزج خلیل , شمر , شبیه خوان , کرم زاده ,



سوره وایقانی
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 420
نویسنده : بيك بابا

مشهدی سوره معروف به وایقانی (نامادری باباپورها)، خانمی با ادب کامل ، حافظ قران و احادیث ، پر حوصله و مهربان با همه

، به عنوان همسایه نمی شود او را معرفی کرد بلکه او را همخانه باید کفت که هر جا می رفت ومی نشست حامل برکات بود

و بس . حافظه او به نحوی بود که وقتی از مسجد برمی گشت تمام مطالب را مو به مو تعریف می کرد ، در صحبت هایش

بیهوده گویی نبود و در هر فرصتی  اقدام به اصلاح قرایت حمد و سوره خانم ها و بجه می کرد و آموزش قران ، نماز ،

اصول دین و فروع دین می داد. مورد احترام تمامی همسایگان ، در امور خیر پیشتاز بودو با هر کسی مصاحبت

می نمود واقعا یک آرامش خاصی به مخاطب خود منتقل می نمود.همسرش ( استاد ابوالحسن)در مغازه ای که

در کنار درب منزلش بود قاشق چوبی ، پارو ، جغجغه کودکانه از چوب می تراشید و ناصح خوبی بود.

یادش به خیر مرحوم باباپور فرزند آنها  مردی بود اهل کار و کاردان ، در جلسات قرانی که شبهای زمستان

در مسجد برگذار می شد تحت نام مقابله؛ آموزش قران می داد و از روی بخاری چوبی که بر اثر حرارت رنکی

متمایل به زنگ زدگی پیدا کرده بود با استفاده از کچ کلمات قرانی را هجی می نمود و آموزش می داد. در ایام محرم

مداحی می کرد . در اول سال نو یک کیسه چرمی در همان مغازه پدری اش برایم می دوخت تا عیدی های خودم را پس

انداز کنم . او بانی تعدادی زیادی ساختمان جدید الساخت در روستا بود.از یاد گارهای او هلالی های مسجد بود که در آن روزگار

معماران شهری هزینه های گزافی برای ساختن آنها خواسته بودند ولی وی با اندک هزینه ای  هلالی ها ( طاق دیس ها) را به شکل سابق

ساخت . فردی متدین بود. از بزرگان شنیده ام که وقتی ژاندارمی برای سربازی بردن وی به مغازه اش مراجعه می کند

ضمن قدرت نمایی در خواست رشوه نیز می کند که آقای بابا پور وی را با مشتی بر زمین می اندازد و

سلاح ژاندارم را به کمک دیگران از دستش می گیرد و با وصاطت دیگران سلاح  را

برگردانده و این امر باعث می شود مدتها  ژاندارم ها در محل حضور

نداشته باشند. قران شافی  این مرحومین.


:: برچسب‌ها: وایقان , سوره , دیزج خلیل , باباپور ,



رخساله موتابی
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 502
نویسنده : بيك بابا

وقتی در خانه یکی از همسایه ها صدای فریاد کودکی بلند می شد و صدا به گوش رخساره خانم همسر سید بزرگوار

می رسید به هر نحوی بود این خانم مهربان در آنجا حاضر می شد و با ضامن شدن  و سپردن تعهد از سوی

کودکان ، دعوای والدین با فرزندان را خاتمه می داد و عنوان می کرد که دخترم یا پسرم چون من ضامن

شده ام آبرویم را نبری و دوباره مرتکب خطا نشوی . او زن متحمل و صبوری بود و از تخصصهای

او می توان به شکاندن بادام و مغز کردن آنها  به وسیله میله های آهنی مخصوص( چکش مانند) در

شبهای پاییزی ، انجام فرایض دینی  بویزه نماز در اولین وقت ، پایبندی به صیغه خواهری با

هرکدام از خانم ها که منعقد می کرد و فرار از غیبت در مورد خواهران صیغه ای خود ،

تحمل شداید مختلف و صداقت گفتارش از هر چیزی زیبا تر می نمود. همسایگان را

همچون خانواده خود دوست می داشت. رحمت خداوندی بر همه آنان باد وضمانت

بهشت بر صفا و ایمان از سوی آن رحیم


:: برچسب‌ها: رخساره , سید , دیزجی , ایران ,



مادر جلالی
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 468
نویسنده : بيك بابا

 

تازه از گرمی هوا کاسته شده بود

و مصاحبت سید عزیز گل انداخته بود

که همسایه دیگر (کربلایی مصیب با همسرش

نوش آفرین ) به جمع نشسته در سایه جلودرب خانه ا

ضافه می شدند و گفت و شنود های بزرگان گل می انداخت و

تعریف از وضعیت کشاورزی و سربراه نبودن الاغ مشکی  و مسافرت

به تبریز شروع می شد و با آمدن زلیخا باجی معروف به حاجی اقا (مادر جلالی ها)،

حضور آقایان باید کمرنگ تر می شد چون موقع رسیدگی به امورات دام بود. جمع تبدیل به

جمع زنانه می شد خوشبختانه تا زمانی که صحبت ها به مطالب خاص زنانه نرسیده بو د ما را

کودک فرض می کردند ولی وقتی چانل مطالب عوض می شد  به هر نحوی باید از صحنه خارجمان می کردند.

حاج آقا واقعا خانم با علم و دنیا دیده ای بود مرتب داروی قرمز رنگی به چشمهای خود می ریخت و با آن

سن پیری و قد خمیده تمام امور خود را انجام میداد و مدیریت زنان خانه دار محل را به خوبی مدیریت

و نصایح خوبی را برای صیانت خانواده و سازش با همسرانشان  به حاضران می گفت و ساختن

گلهای تزیینی آن زمان را ( تزیین پوست گردو به وسیله کاغذ رنگی و سریش و ساختن درختچه

و دسته گل مصنوعی و...)به آنها یا د می داد. برای کودکان نیز همانند دایه ای مهربان بود

ضمن اینکه مورد احترام همسایگان بود از سوی بستگانش که در محله دیزه بودند مورد

تکریم قرار می گرفت ، در عروسی ها مشاور خانواده ها بود و در عزاداری ها 

عامل آرامش و تسلی انها.هنگام عصر گاهی که می شد سوال می کرد شام

درست کرده اید که شب شوهرتان آمد کرسنه نماند. و خانم ها جواب

می دادند بلی شام رو منقل است یا روی اجاق و یا اینکه یکباره می گفتند

داش باشیما ایندی کیشی گلر هله شام یوخدی. دینه دو قاج. 

 


:: برچسب‌ها: قوخماز , کوچه , دیزجی ,



رضا نقابی
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 450
نویسنده : بيك بابا

زیبا بود همسایگی با برادران نقابی( مشهدی عباس و کربلایی رضا)

هر دو مرد خدا یکی بیشتر در روستا و کار کشاورزی و دیگری بیشتر

در تهران  و کار غذا خوری ودر محل به کشاورزی مشغول بودند مشهدی عباس

در مسجد به آموزش قران در شبهای مقابله ( قران خوانی) هم مشغول بود و این دو

خانواده مورد احترام همسایه ها. شبها که برای شب نشینی به خانه کربلایی رضا نقابی

می رفتیم ، همسر پر حوصله و با سلیقه  و مهربانش بعد از پذیرایی  ، صحبت های شیرینی

را آغاز می کرد و بیشتر کلمات و جملات او همراه بود با شکر کزاری و سفارش به صبر. چون

ساعت خاموش شدن برق های محل مشخص بود او از قبل چراغ گرد سوز را آماده می کرد تا میهمان

معذب نشود و از خوردن تنقلات شبانه دست برندارد. آین میهمان نوازی  و بخشندگی از خصایل این خانم

محترمه و همسر بزرگوارش بود. حضور خانمی محترم دیگر ی بنام فاطمه سلطان که مسن بود و یک از کار

های او حجامت در ایام خاص سال بود گرمی مجلس را بیشتر و صحبت ها را داغتر می کرد.


:: برچسب‌ها: نقابی , دیزج خلیل , شبنشینی , ,



دمادم دیزجی
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 485
نویسنده : بيك بابا

خانواده دمادم

 وقتی از خانه بیرون می آمدی  اولین همسایه که ملاقات می کردی سیدی بود جلیل الشان و خوش سیما(کربلایی سید جواد دمادم)

با آن کلاه مخصوص و کت بلند . لذت می بردی از مصاحبت او و دنیا را زیباتر از آنجه بود می دیدی. دارای پاکی نفس

خاص ،اذکاری کهبرای رفع بیمارها و مشکلات می خواند و دربافتن ریسمان از پشم بز مهارت خاصی داشت ،هنوز

هم زیبایی چهره اش با آن محاسن گرد بر خاطرم است.. آن علم سبز با چوب خیزران که در ایام محرم به

همراه داشت و در جلو منبر مسجد بند های آخر سینه زنی را می گفت (کربلاده کاش سو اولایدیم ...)

و در جلو دسته سینه زنی حرکت می کرد. در غیر محرم پیشاپیش زایرین خانه خدا و عتبات عالیات

  محکم راه می رفت و چاوشی می خواند و با اتمام هر بیت از اشعار همه حاضران صلوات

می فرستاند. موقع بارش های خسارت بار در جلو درب منزل صدای اذان  و استغاثه او

بلند می شد، در شبهای بلند زمستان هنگام شب نشینی در کنار چراغ نفتی کوچک با در

دست داشتن چوب کوچکی داستان ها می گفت . شب چره که عبارت بود از سنجد

و مغز بادام و گردو  و زال زالک  می خوردیم و به خاطر اینکه موقع رفت

به خانه راحت تر باشیم و ما را به بغل بگیرند خود را در زیر لحاف

کرسی به خواب می زدیم . کرامات عجیبه ای که از این سید

بزرگوار دیده و شنیده ام ولی به دلیل نداشتن مجوز از

اظهار آنها معذورم. به مزاح می فرمود موقع کار

کردن من پیرم و تو بچه    موقع خوردن من

شیرم و تو شیر بچه.خدایش با رسوالله (ص) محشور فرماید.

 


:: برچسب‌ها: دمادم , رخساره , جواد ,



فالگیری
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 524
نویسنده : بيك بابا

 

 

یک هفته مانده به آخر صفر چند خانم همسایه و

آشنا ،ضمن صحبت های مختلف، پیگیر مراسم

فال اندازی روز پنج شنبه آخر ماه صفر را

مطرح و پیگیری می کردند.اول کوزه

لعاب دار سبزی را تهیه و پارچه ای

بر درب آن بسته و دورش کش

می انداختند و مقداری آب

داخل آن می ریختند.

کوزه را در یک راه هواگیری

رو به قبله تنورخانگی (کوله) قرار داده

به دوستان اطلاع می دادند که در خانه فلان

کس کوزه فال گذاشته ایم اگر حاجتی یا نیتی داری

برو ونشان خود را در آن بینداز،هر کس که علاقمند بود

یک نشان مانند سنجاق سر، سنگ،کلید، سکه، قفل و....را برده

و داخل کوزه می انداخت.عصر روز پنجشنبه آخر ماه صفر همگی در

ساعتی جمع شده وکوزه را برداشته ویک کودک رابرای در آوردن تک تک

وسایل از کوزه انتخاب می نمودند. هر کس یک بیت شعر یا رباعی

می خواند وبچه یکی از اشیاء را از کوزه خارج می کرد.صاحب

نشان بر این باور بود که سرنوشت یا نیت او براساس تفسیر آن

بیت خواهد بود( بعضی غمگین و بعضی خوشحال می شدند)

.یک دو نفر از سالخوردگان هم بودند که تفسیر بیت های

شعری رابه جمع بیان می کرد.( عده ای علاقه به مشخص کردن

نشان خود داشتند و عده ای نشان خود را کتمان می کردند)هرچند که تمام

اینگونه موارد خرافاتی بیش نبود ولیکن زیباتر بود روزهای تابستان سر ظهر که

فالبین ها وارد محل می شدند جلو درب هر خانه ای تجمعی می شد و با دادن تخم مرغی

و کاسه ای کندم زنان  می خواستند از آیندشان با خبر شوند.چون حضور کوچکترها در آن جمع

تقریبا ممنوع بود بچه ها شیطنت می کردند تا از روی کنجکاوی مطالب را بدست آورند                  


:: برچسب‌ها: فالبین , فال , صفر , دیزجی ,



شیطانا بازار
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 495
نویسنده : بيك بابا

یکی از محل های تبادل اخبار هم جنب

دیوار غربی میدانی  کنار درخت تنومند بید بود

که درون آن درخت نیز به دلیل کهنسالی

خالی شده بود و احتمال می دهم

قطری حدود یک متر و اندی داشت و

محل مذکور معروف به شیطانا بازار بود و

مردان غروب ها در آنجا از هر دری

سخنی  به میان می آوردند. وقتی

هم که روستا برای خود چوپانی داشت و

صبح زود گوسفندان محل را در میدان جمع

می کرد و برای چرا می برد و هنگام

عصر  به روستا بر می گرداند همه

در همان شیطانا بازار جمع می شدند تا

گوسفندان خود را از گله اصلی جدا کنند. این

فرصت ها زمان مناسبی برای رد و بدل

شدن اخبار محلی بود از هر باب

( آبیاری ، کارگر گیری، وقت درو و

کشت و.....اخبارعروسی ها و عزا و اختلافات

خانوادگی و سوتی های افراد و شوخی های مردانه).


:: برچسب‌ها: شیطان , دیزج , بازار ,



پدرم
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 511
نویسنده : بيك بابا

هنوز صداي اذان و مناجات و هق هق گريه هاي ودعاهاي زيبايش

بعد از هر نماز و قرايت قران در گوشم نجوا مي كند .

 خاطرات شجاعانه اي كه از پدرش تعريف

مي كرد وخاطره مقابله با منحرفين

خلاقي در دفاع از دختران و زنان محل و

همينطور خاطرات تلخي كه بعد ازمرگ پدرش داشت

و ظلم هايي كه از طرف افراد مسئله داردر حق خانواده شده.

هنوز حقايقي را كه  در مورد وجود خداوندي و به حق بودن ائمه

معصومين (ع) روايت كرده و ا نتقاداتي كه بر بعضي 


:: برچسب‌ها: پدر , اذان , غیرت , ,