پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
رخساله موتابی
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 505
نویسنده : بيك بابا

وقتی در خانه یکی از همسایه ها صدای فریاد کودکی بلند می شد و صدا به گوش رخساره خانم همسر سید بزرگوار

می رسید به هر نحوی بود این خانم مهربان در آنجا حاضر می شد و با ضامن شدن  و سپردن تعهد از سوی

کودکان ، دعوای والدین با فرزندان را خاتمه می داد و عنوان می کرد که دخترم یا پسرم چون من ضامن

شده ام آبرویم را نبری و دوباره مرتکب خطا نشوی . او زن متحمل و صبوری بود و از تخصصهای

او می توان به شکاندن بادام و مغز کردن آنها  به وسیله میله های آهنی مخصوص( چکش مانند) در

شبهای پاییزی ، انجام فرایض دینی  بویزه نماز در اولین وقت ، پایبندی به صیغه خواهری با

هرکدام از خانم ها که منعقد می کرد و فرار از غیبت در مورد خواهران صیغه ای خود ،

تحمل شداید مختلف و صداقت گفتارش از هر چیزی زیبا تر می نمود. همسایگان را

همچون خانواده خود دوست می داشت. رحمت خداوندی بر همه آنان باد وضمانت

بهشت بر صفا و ایمان از سوی آن رحیم


:: برچسب‌ها: رخساره , سید , دیزجی , ایران ,



مادر جلالی
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 472
نویسنده : بيك بابا

 

تازه از گرمی هوا کاسته شده بود

و مصاحبت سید عزیز گل انداخته بود

که همسایه دیگر (کربلایی مصیب با همسرش

نوش آفرین ) به جمع نشسته در سایه جلودرب خانه ا

ضافه می شدند و گفت و شنود های بزرگان گل می انداخت و

تعریف از وضعیت کشاورزی و سربراه نبودن الاغ مشکی  و مسافرت

به تبریز شروع می شد و با آمدن زلیخا باجی معروف به حاجی اقا (مادر جلالی ها)،

حضور آقایان باید کمرنگ تر می شد چون موقع رسیدگی به امورات دام بود. جمع تبدیل به

جمع زنانه می شد خوشبختانه تا زمانی که صحبت ها به مطالب خاص زنانه نرسیده بو د ما را

کودک فرض می کردند ولی وقتی چانل مطالب عوض می شد  به هر نحوی باید از صحنه خارجمان می کردند.

حاج آقا واقعا خانم با علم و دنیا دیده ای بود مرتب داروی قرمز رنگی به چشمهای خود می ریخت و با آن

سن پیری و قد خمیده تمام امور خود را انجام میداد و مدیریت زنان خانه دار محل را به خوبی مدیریت

و نصایح خوبی را برای صیانت خانواده و سازش با همسرانشان  به حاضران می گفت و ساختن

گلهای تزیینی آن زمان را ( تزیین پوست گردو به وسیله کاغذ رنگی و سریش و ساختن درختچه

و دسته گل مصنوعی و...)به آنها یا د می داد. برای کودکان نیز همانند دایه ای مهربان بود

ضمن اینکه مورد احترام همسایگان بود از سوی بستگانش که در محله دیزه بودند مورد

تکریم قرار می گرفت ، در عروسی ها مشاور خانواده ها بود و در عزاداری ها 

عامل آرامش و تسلی انها.هنگام عصر گاهی که می شد سوال می کرد شام

درست کرده اید که شب شوهرتان آمد کرسنه نماند. و خانم ها جواب

می دادند بلی شام رو منقل است یا روی اجاق و یا اینکه یکباره می گفتند

داش باشیما ایندی کیشی گلر هله شام یوخدی. دینه دو قاج. 

 


:: برچسب‌ها: قوخماز , کوچه , دیزجی ,



رضا نقابی
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 455
نویسنده : بيك بابا

زیبا بود همسایگی با برادران نقابی( مشهدی عباس و کربلایی رضا)

هر دو مرد خدا یکی بیشتر در روستا و کار کشاورزی و دیگری بیشتر

در تهران  و کار غذا خوری ودر محل به کشاورزی مشغول بودند مشهدی عباس

در مسجد به آموزش قران در شبهای مقابله ( قران خوانی) هم مشغول بود و این دو

خانواده مورد احترام همسایه ها. شبها که برای شب نشینی به خانه کربلایی رضا نقابی

می رفتیم ، همسر پر حوصله و با سلیقه  و مهربانش بعد از پذیرایی  ، صحبت های شیرینی

را آغاز می کرد و بیشتر کلمات و جملات او همراه بود با شکر کزاری و سفارش به صبر. چون

ساعت خاموش شدن برق های محل مشخص بود او از قبل چراغ گرد سوز را آماده می کرد تا میهمان

معذب نشود و از خوردن تنقلات شبانه دست برندارد. آین میهمان نوازی  و بخشندگی از خصایل این خانم

محترمه و همسر بزرگوارش بود. حضور خانمی محترم دیگر ی بنام فاطمه سلطان که مسن بود و یک از کار

های او حجامت در ایام خاص سال بود گرمی مجلس را بیشتر و صحبت ها را داغتر می کرد.


:: برچسب‌ها: نقابی , دیزج خلیل , شبنشینی , ,



دمادم دیزجی
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 489
نویسنده : بيك بابا

خانواده دمادم

 وقتی از خانه بیرون می آمدی  اولین همسایه که ملاقات می کردی سیدی بود جلیل الشان و خوش سیما(کربلایی سید جواد دمادم)

با آن کلاه مخصوص و کت بلند . لذت می بردی از مصاحبت او و دنیا را زیباتر از آنجه بود می دیدی. دارای پاکی نفس

خاص ،اذکاری کهبرای رفع بیمارها و مشکلات می خواند و دربافتن ریسمان از پشم بز مهارت خاصی داشت ،هنوز

هم زیبایی چهره اش با آن محاسن گرد بر خاطرم است.. آن علم سبز با چوب خیزران که در ایام محرم به

همراه داشت و در جلو منبر مسجد بند های آخر سینه زنی را می گفت (کربلاده کاش سو اولایدیم ...)

و در جلو دسته سینه زنی حرکت می کرد. در غیر محرم پیشاپیش زایرین خانه خدا و عتبات عالیات

  محکم راه می رفت و چاوشی می خواند و با اتمام هر بیت از اشعار همه حاضران صلوات

می فرستاند. موقع بارش های خسارت بار در جلو درب منزل صدای اذان  و استغاثه او

بلند می شد، در شبهای بلند زمستان هنگام شب نشینی در کنار چراغ نفتی کوچک با در

دست داشتن چوب کوچکی داستان ها می گفت . شب چره که عبارت بود از سنجد

و مغز بادام و گردو  و زال زالک  می خوردیم و به خاطر اینکه موقع رفت

به خانه راحت تر باشیم و ما را به بغل بگیرند خود را در زیر لحاف

کرسی به خواب می زدیم . کرامات عجیبه ای که از این سید

بزرگوار دیده و شنیده ام ولی به دلیل نداشتن مجوز از

اظهار آنها معذورم. به مزاح می فرمود موقع کار

کردن من پیرم و تو بچه    موقع خوردن من

شیرم و تو شیر بچه.خدایش با رسوالله (ص) محشور فرماید.

 


:: برچسب‌ها: دمادم , رخساره , جواد ,



فالگیری
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 528
نویسنده : بيك بابا

 

 

یک هفته مانده به آخر صفر چند خانم همسایه و

آشنا ،ضمن صحبت های مختلف، پیگیر مراسم

فال اندازی روز پنج شنبه آخر ماه صفر را

مطرح و پیگیری می کردند.اول کوزه

لعاب دار سبزی را تهیه و پارچه ای

بر درب آن بسته و دورش کش

می انداختند و مقداری آب

داخل آن می ریختند.

کوزه را در یک راه هواگیری

رو به قبله تنورخانگی (کوله) قرار داده

به دوستان اطلاع می دادند که در خانه فلان

کس کوزه فال گذاشته ایم اگر حاجتی یا نیتی داری

برو ونشان خود را در آن بینداز،هر کس که علاقمند بود

یک نشان مانند سنجاق سر، سنگ،کلید، سکه، قفل و....را برده

و داخل کوزه می انداخت.عصر روز پنجشنبه آخر ماه صفر همگی در

ساعتی جمع شده وکوزه را برداشته ویک کودک رابرای در آوردن تک تک

وسایل از کوزه انتخاب می نمودند. هر کس یک بیت شعر یا رباعی

می خواند وبچه یکی از اشیاء را از کوزه خارج می کرد.صاحب

نشان بر این باور بود که سرنوشت یا نیت او براساس تفسیر آن

بیت خواهد بود( بعضی غمگین و بعضی خوشحال می شدند)

.یک دو نفر از سالخوردگان هم بودند که تفسیر بیت های

شعری رابه جمع بیان می کرد.( عده ای علاقه به مشخص کردن

نشان خود داشتند و عده ای نشان خود را کتمان می کردند)هرچند که تمام

اینگونه موارد خرافاتی بیش نبود ولیکن زیباتر بود روزهای تابستان سر ظهر که

فالبین ها وارد محل می شدند جلو درب هر خانه ای تجمعی می شد و با دادن تخم مرغی

و کاسه ای کندم زنان  می خواستند از آیندشان با خبر شوند.چون حضور کوچکترها در آن جمع

تقریبا ممنوع بود بچه ها شیطنت می کردند تا از روی کنجکاوی مطالب را بدست آورند                  


:: برچسب‌ها: فالبین , فال , صفر , دیزجی ,



شیطانا بازار
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 499
نویسنده : بيك بابا

یکی از محل های تبادل اخبار هم جنب

دیوار غربی میدانی  کنار درخت تنومند بید بود

که درون آن درخت نیز به دلیل کهنسالی

خالی شده بود و احتمال می دهم

قطری حدود یک متر و اندی داشت و

محل مذکور معروف به شیطانا بازار بود و

مردان غروب ها در آنجا از هر دری

سخنی  به میان می آوردند. وقتی

هم که روستا برای خود چوپانی داشت و

صبح زود گوسفندان محل را در میدان جمع

می کرد و برای چرا می برد و هنگام

عصر  به روستا بر می گرداند همه

در همان شیطانا بازار جمع می شدند تا

گوسفندان خود را از گله اصلی جدا کنند. این

فرصت ها زمان مناسبی برای رد و بدل

شدن اخبار محلی بود از هر باب

( آبیاری ، کارگر گیری، وقت درو و

کشت و.....اخبارعروسی ها و عزا و اختلافات

خانوادگی و سوتی های افراد و شوخی های مردانه).


:: برچسب‌ها: شیطان , دیزج , بازار ,



پدرم
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 516
نویسنده : بيك بابا

هنوز صداي اذان و مناجات و هق هق گريه هاي ودعاهاي زيبايش

بعد از هر نماز و قرايت قران در گوشم نجوا مي كند .

 خاطرات شجاعانه اي كه از پدرش تعريف

مي كرد وخاطره مقابله با منحرفين

خلاقي در دفاع از دختران و زنان محل و

همينطور خاطرات تلخي كه بعد ازمرگ پدرش داشت

و ظلم هايي كه از طرف افراد مسئله داردر حق خانواده شده.

هنوز حقايقي را كه  در مورد وجود خداوندي و به حق بودن ائمه

معصومين (ع) روايت كرده و ا نتقاداتي كه بر بعضي 


:: برچسب‌ها: پدر , اذان , غیرت , ,



عکس وسخن
نوشته شده در جمعه 30 مهر 1395
بازدید : 487
نویسنده : بيك بابا

                                 

                                                                                                                       


:: برچسب‌ها: شبستر , عکس قدیمی ,



عکس وخاطره
نوشته شده در جمعه 30 مهر 1395
بازدید : 508
نویسنده : بيك بابا

 

.. 

 

(سید چواد دمادم-میرزا محمد دلالت-یداله طربخواه-

رضا کرم زاده-محمد حسین ظریفی-رستمعلی نقابی-فتح اله فروع الدینی-قدرت اله وجدانی سرابی-

اسماعیل رسول زاده-محمد باقر باباپور-صمد جبارلویی-اصغر کرم زاده-اکبر طالبی-عباس ترابی-

اصغر یوسفلویی-حسین لطیفی-رستمعلی پورعبداله،احد ترابی


:: برچسب‌ها: دمادم , ظریفی , ترابی ,



روحانی ها
نوشته شده در جمعه 30 مهر 1395
بازدید : 452
نویسنده : بيك بابا

روحانیونی که در روستا وعظ می نمودند را به یاد داری هرکدام سبک وسیاقی داشتند و ارتباط خاصی با جامعه

، حجت الاسلام قدرت وجدانی سرابی با آن عبای زرد و قهو ای نعلین زرد رنگ ،نحوه چای خوردن خاص خودش(چایی

در نعلبکی ریخته بعد از خنک شدن در فنجان ریخته و با یک قند ) سخنرانی های شب های عاشورواحیایش سوزناک بود ، سخن

از قمر و کهکشان نیز می گفت ، با عده ای صیغه اخوت بسته بود ، فردی حلیم و خوش برخورد جلوه می کرد.حجت الاسلام حسین 

بهبهانی ، مردی قد بلند و سوار بر اسب ، عبای سیاه و عمامه سفید ، سخن گفتنش از جریانات کربلا همانند به تصویر

کشیدن صحنه کربلابود به صورت نقطه به نقطه ، زیاد اهل نوحه خوانی نبود ولی سخنانش جالب بود،

از نظر کلامی فردی روراست و رک گو ، سری نترس داشت ،آخر کلامتش را مد می داد و

کلام را آشکارمی نمود.خواندن عقد ازدواج جوانان  با صدای ایشان شنیدنی بود.

حجت الاسلام ملا عیسی    که خیلی ساده و خودمانی وعظ می نمود ،

اصلا در وجودش غرور و تعارف نبود ، تعداد حاضرین در

مجلس اهمیتی نداشت و آنچه اراده به گفتنش داشت، می گفت ،هرچند دارای

مشگل جسمی بود ولی کلامش برای عده ای دلنشین بود هر چند که عده ای قلیل، تحصیل

کرده ی سطح دبستانی خود را از او فراتر دانسته و دیپلم ناقص یا کامل مدرسه  ای خود رابعضا بالاتر

از معممین می دانستند ولی آن مرحوم پاسخ های زیبایی و در شان مطرح می کرد .یک روحانی که از وایقان

می آوردند پیرمردی بود خوش قلب و ساده ، بیشتر برای عزاداری  خانواده ها می آمد ، آخر کلمات را بیش از اندازه

مدّ می داد ،تلقین دادن وی برای مرحوم شدگان واقعا سوز ناک و از روی صدق و صفا بود.در هر منبرش تذکری در مورد ربا خواری میداد. 

 


:: برچسب‌ها: بهبهانی , خمینی , دیزج خلیل ,