نیمه اول سال پنچم بود که به دبیرستان رضا خورشیدی نقل مکان شد و به دلیل تغییر سیستم
تحصیلی به راهنمایی ،کلاس های راهنمایی در آنجا شروع شد مدرسه ای که آزمایشگاهی
داشت و کادر آموزشی تغییر کرده بود ، تعدادی از کلاس ها به صورت مختلط بود و برای
هر درسی معلمی جدا ( آقا و خانم) سر کلاش حاضر می شد، دیگر مثل دبستان
مینو نبود که شاگردان فقط از هفت محله باشند بلکه شاگردان جدیدی از وایقان
و نوجده هم به کلاس ها اضافه شده بود، سطح تحصیلی معلمین و رفتار
های آنان فرق کرده بود،برنامه های دو هزار و پانصد ساله تشکیل
می شد و بعضا والدین برای مسایلی به مدرسه دعوت می شدند،
دختران و پسران مثل خواهر و برادر در کنار هم بودند هرچند که کوری
خوانی هایی در کلاس بین این دو قشر وجود داشت ولی افکار منفی بین
آنان واقعا در حد صفر بود و هنوز هم بعد از گذشت سالها از این کلاس ها دختران
و پسران همکلاسی آن روزگار خیلی محترمانه با همدیگر سلام وعلیک دارند و احترام
همدیگر را رعایت می کنند. دبیران آقا و خانم را هر کجا ببینند تکریم می کنند ،کادر تربیتی آن
روزگار عبارت بودند از آقایان رستمعلی نقابی، حسین نقابی، محمد زاده ،میرزا محمد زاده،رسول زاده،
میرزایی ، کبود،خانم ها جعفری ، رشدی،کلام الهی، ،مزین دیزجی و ... که اکثر دانشگاه دیده
بودندیا در سطوح بالای تربیت معلمی و بیشتر دبیران از تبریز می آمدند.یادشان گرامی و
عاقبتشان به خیر . جا دارد از مدیریت و ارشادات اخلاقی مرحوم برادران نقابی در آن
دوران یادی شود که روابط اخلاقی خوبی را در آن محیط مختلط برقرار کرده بودند.
ماجرای درخت کاری سمت جنوب حیاط دبیرستان ، مسابقات مختلف بویژه الاغ
سواری در جشن سلطنتی ،رد وبدل شدن نگاتیو پلی گپی سوالات امتحانی،
جابجایی تخته پاک کن اسفنجی آجری رنگ با آجر یا تخته نگهدار چلو درب
کلاس برای سر بسر گذاشتن با دبیر ، رفتن اردو با بعضی از دبیران ،
گرفتن تغذیه رایگان بعضی از بچه ها با لطایف الحیل یا تهدید ،
خواندن کتاب های ممنوعه سیاسی وایجاد ارتباط پنهانی با
دانش آموزان مورد اعتماد ،رفتن به باغات برای درس
خواندن وتماشای فیلم های باراتا و مرد شش میلیون دلاری..
.. هریک داستانی جداگانه است که مجال پرداختن به تک تک آنها
از حوصله خارج است.نیاز به عنوان نیست که این دبیرستان نیز در ارتقاء
علمی منطقه خدمات شایانی داشته است. من دبیرستان گلشن راز شبستر
را نیز تجربه کرده ام ولی خاطرات این دوران با خلد آشیان حسین پررنگ که به حق
جوانی فهیم ، خداجوی ،درد آشنا ، با ادب و محجوب بود شروع و خاتمه می یابد.چند مدتی
نیز بادوستان بزرگوار ومتدین و تلاشگر حسن کا ظم پور و قاسم ناپیدا به اتفاق چهار نفری خاطراتی
بیاد ماندنی بر خود بوجود آوردیم.