توجه:اطلاعات ارایه شده زیرصرفاً گپی از سایت های اینترنتی است
شهید رضا افسری آذر
نام پدر: خليل
محل تولد: 1342
محل شهادت: بانه
تاریخ شهادت: 1362/07/23
گلزار شهید: بهشت زهرا(س) تهرانمزار شهید: قطعه: 28, رديف: 3, شماره: 18
شهید رضا افسری آذر در تاریخ چهاردهم مرداد 1342 در قریه دیزج خلیل غلیا از توابع شهرستان شبستر دیده به جهان گشود وی كه اولین فرزند خانواده بود تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در تهران گذرانید و پس از آن در هنرستان فنی مالك اشتر در رشته تأسیسات ( تهویه وتبریه ) دیپلم فنی را اخذ نمود در شروع انقلاب اسلامی بطور فعال در راهپیمایی ها و تظاهرات شركت می جست با اعلام بسیج به اتفاق برادران خود در مسجد ابوالفضل و پس از آن در مسجد علی بن موسی الرضا عضویت داشت و مدتی نیز بطور افتخاری در بیمارستان خانواده ارتش در خدمت مجروحین جنگ تحمیلی فعالیت مینمود پس از اخذ دیپلم به خدمت مقدس سربازی اعزام گردید و اولین داوطلب گردان جنة ا... در پادگان مهندسی بروجرد بود كه به منطقه بانه اعزام گردیدند و گردان مربوطه در حین ماموریت یك شهید تقدیم اسلام و انقلاب نمودند در بمباران هواپیمایی بعثی به شهر بانه تركش راكت هواپیما به ایشان اصابت نمود كه پس از انتقال به بیمارستان بانه به درجه رفیع شهادت نائل گردید به گفته همرزمش آخرین كلام شهید رضا افسری آذر
شهید رضا افسری آذر چهاردهم مرداد 1342، در تبریز چشم به جهان گشود. پدرش خليل و مادرش، صاحب نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تأسیسات درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. بيست و سوم مهر 1362، با سمت راننده در بانه بر اثر بمباران هوایی توسط نیروهای عراقی شهيد شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.
خاطره ای از شهید:
با رضا هر دو در بسیج مسجد علی بن موسل الرضا در خیابان صفا فعالیت می کردیم در شروع جنگ تحمیلی قرار اعزام به جنوب قبل از سقوط خرمشهر از ستاد اعلام گردید چند نفر از جمله من و رضا هم فرم پر کردیم شب اعزام در مسجد بودیم و صبح به اتفاق به خانه رفتیم تا خداحافظی کرده و اعزام شویم در خانه پدر مرحوم می گفت من مخالفتی ندارم ولی یکی از شما اجازه رفتن دارید که بحث شروع شد رضا می گفت علی درسش خوب است و میتواند در آینده تحصیلات عالیه داشته باشد منهم می گفتم من از نظر دوره های نظامی بیشتر وارد هستم وتو چون پسر ارشد خانه هستی باید بمانی و درآخر کار به شیر یا خط رسید و من برنده شدم هرچند که پس از چند روز سازماندهی در پادگان امام حسین به دستور بنیصدر از اعزام نیروها جلوگیری شد و هیچ نیروی اعزام نشد.
در پادگان مهندس بروجرد قرار بود گردان داوطلب جندالله جهت اعزام به مناطق مرزی تشکیل گردید در صحبگاه فرمانده پادگان و فرمانده لشگر و مسوول سیاسی ایدئولوژی ضمن سخنرانی و تشویق حاضرین به حضور در گردان مربوطه خواستار داوطلبین شدند همه بحالت نشسته در صبحگاه حضور داشتند صدای فریاد من که از گلوی رضا با برخاستن و باز کردن مشت همراه بود همه را متوجه خود کرد و پس از آن صداهای من بود که پشت سرهم شنیده می شد و گردان جندالله تشکیل گردید پس از اتمام صبحگاه دور رضا را گرفتند و به شوخی گفتند که تو ما را به این گردان کشاندی و اگر اتفاقی برای ما بیفتد و ای بجا است رضا با چهره ای آرام گفت بچهها اگر اتفاقی بیفتد فقط برای من میافتد.
سرانجام گردان جندالله به بانه اعزام شد و پس از مراجعت به پادگان فقط یک شهید داده بودند آن هم رضا...
منبع: اداره اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ