یادنامه اسماعیل رسول زاده برای چهلمین روز درگذشت
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
بازدید : 259
نویسنده : بيك بابا

دیزج خلیل ، باشون ساغ اولسون

.گرچه آقای اسماعیل رسولزاده از این دنیا کوچ کردند!ولی نام ایشان برای همیشه با خدماتی که کرده اند باقی خواهد ماند .

ازنوجوانی که بیشتراوقات درمسافرخانه شبستری(تبریز)پیش پدرم(سیداحمدگلشن) بودم ،ازنزدیک شاهد همراهی مرحوم اقای اسماعیل رسولزاده باآقای زنده یادرستمعلی نقابی بودم که باعلاقه وجان ودل برای پیشبرد کارهای عمرانی وفرهنگی دیزج خلیل ، هرماه یکی دوباردرمسافرخانه شبستری حضور پیدامی کردند .

به دونمونه که به خاطردارم اشاره میکنم:

حدوداًدوسال برای اخذمجوزهای ساخت دبیرستان رضاخورشیدی وتهیه مصالح ساختمانی و اداری ویکسال تلاش مستمرجهت اخذ مجوزواعتبارازاداره سازمان برنامه وبودجه به همراهی زنده یادآقای حسین نقابی برای تامین اعتبارجاده میریللو.یاداش گرامی باد

                               کاظم گلشن

 (2)

 آدمی ساخته افکارخویش است.

افرادنیک اندیش قدم درعرصه کارهای عمومی واجتماعی می گذارندتا با تلاش وازخودگذشتگی زمینه رفاه وآسایش اجتماعی راایجادودرنهایت آرامش فکری ومعنوی انسان هارافراهم سازند.

    شادروان اسماعیل رسولزاده درکنارمسئولیت تعلیم وتربیت دانش آموزان ازمسایل ومشکلات جامعه روستاغافل نبودوازدوران جوانی افکارخویش را برهمین مبنا بنیان نهاد.درسطح مدرسه بامدیریت فعالیت های خارج ازبرنامه درسی ، بسترسازی کردند تادانش آموزان آماده ورود به اموراجتماعی شوند.

با تشکیل کلوپهای فوق برنامه ،تعاونی مصرف دانش اموزی،هلال احمر، روزنامه دیواری ،اجرای نمایشها، مهارت آموزی وغیره درپرورش استعدادهای دانش آموزان وآینده سازان روستا راپیگیربودند.درکارهای عمومی روستانیزهمگام با دیگران درتاسیس شرکت تعاونی روستایی ،ایجادشبکه برق ،لوله کشی آب آشامیدنی ،آسفالت ،جدولگذاری، مرمت ونگهداری قنات وکارهای عمران وآبادی فعالیت چشمگیری داشت.وی نقش موثری درحل مسائل ومشکلات روستاتاآخرین لحظه حیات با برکتش داشت وزندگی خصوصی ،کارومسئولیت آموزشی نتوانست مانع پرداختن اوبمسائل ومشکلات  کلان روستا واجتماع شود.

در زمان و مراحل مختلف درصحنه بودندوباتدبیرواندیشه خداپسندانه وتوکل به خداوندمتعال اهداف اجتماعی رابا پیروزی پشت سرگذاشتند.ایشان چون رابطه خودوخدا را نیکو کرده بود به لطف ومحبت خدا مردمی وسنگ زیرین آسیاب سختی های مردم وروستا بود. بامخالفین خود نیزمقابله ای جوانمردانه داشت. شایستگی های وی نشان دادکه همانند سایربزرگ مردان دیزج خلیل درزمره نیک اندیشان قراردارد ونام و یادشان دردل همشهریان ساری و جاری خواهد بود.

روحش شاد وراهش  پررهرو باشد  ان شاء الله  عبداله افتخاری

          (4)

.اسماعیل رسول زاده نین یاسی.

کندیمیز یاس توتوب گئیدی قاره نی

چون وئریب الیندن رسول زاده نی

بو اوستاد آتایدی، دیزه خللی ده

تاپیلماز اونا تای ،یوزده اللی ده

بو اَلو اینسانلار اؤزوندن گئچمیش

درس وئریب یوزلرجه اینسان بئجرتمیش

دانیشیق- باخیشی، ادب دن دُولو

قیوریشیق یئرلرده آچاردی یولو

اوره یی دوم دورو دریا تک گنیش

یئرینده کند ایچین گؤرردی هر ایش

بو بؤیوک اینسانین لار گئتسه یئریندن

یادلاری آدلاری چیخماز کؤنولدن

دئمه یین کیشی لر اؤلسه دیریلمز

اؤلولر اودو کی آدی دئییلمز

غفارغفارزاده                                                               

 (5)

فخرآموزشی- فرهنکی

استادمروحوم اسماعیل رسولزاده معلم من بود .سالهادرکلاس درسش بودم.ما را هدایت میکرد، من بازیگوش بودم بارها با آن خط کش مرامیزد ولی نرم طوری که دردم نمی آمد ولی ناراحت میشدم ازمدرسه که بیرون میامدم برای انتقام گرفتن بسراغ باغ سیب اورفته وخسارت میزدم استاد میدانست ولی چیزی نمی گفت.

 دوباره شلوغ میکردم وباز...

درموضوع درس سختگیری زیادی نداشت بیشتر درس اجتماع وجامعه به ما میگفت همانند مرحوم حسین نقابی بود. هردوآنهاازمفاخرآموزشی وفرهنگی دیزج خلیل بودندوبه ما درس زندگی و چگونه زیستن راآموختند.

  روحشان شادوراهشان پررهروباد                                         مسیب امیری

 (5)

فخرآموزشی- فرهنکی

استادمروحوم اسماعیل رسولزاده معلم من بود .سالهادرکلاس درسش بودم.ما را هدایت میکرد، من بازیگوش بودم بارها با آن خط کش مرامیزد ولی نرم طوری که دردم نمی آمد ولی ناراحت میشدم ازمدرسه که بیرون میامدم برای انتقام گرفتن بسراغ باغ سیب اورفته وخسارت میزدم استاد میدانست ولی چیزی نمی گفت.

 دوباره شلوغ میکردم وباز...

درموضوع درس سختگیری زیادی نداشت بیشتر درس اجتماع وجامعه به ما میگفت همانند مرحوم حسین نقابی بود. هردوآنهاازمفاخرآموزشی وفرهنگی دیزج خلیل بودندوبه ما درس زندگی و چگونه زیستن راآموختند.

  روحشان شادوراهشان پررهروباد                                         مسیب امیری

 (6)

دفتر خاطرات

زندگی دفتری ازخاطره هاست

یه نفردردل خاک یه نفردردل شب

یه نفرهمدم خوشبختی هاست

یه نفرهمسفر سختی هاست

انسان باید خودآگاهی واعتماد بنفس خود را پرورش دهد .

به سرعت ازاشتباهات خود درس بگیردوهمه اینها فقط با عاداتی روزمره اتفاق میافتد.اینهازمانی امکانپذیرهست که یک دفترخاطره نویسی روزانه داشته باشیم . دراین نوشته نشان خواهم داد که دفتر خاطره چه کاری میتواند برایمان انجام دهد ویا اینکه چگونه میتوانیم این عادت ارزشمند را در برنامه روزمره خود بگنجانیم

نگاهی می اندازم به دفترخاطر ات.

 بازامتحان تاریخ رسیدومن مثل همیشه استرس گرفتم چون اصلا نخونده بودم و نمیدونستم چیکارکنم،از پنجره بازکلاسمون نسیم خوبی میوزیدوارامش خوبی بهم میداد.همه سرشون توبرگه هاشون بودومن سرم تو برگه اونا،متوجه نیمکت جلوییم شدم که یکی ازدوستام بودودرسش، ای ازمن بهتربود،نسیمی که حالمو خوب میکردبدادم رسیدوبرگه دوستمو بلند کردانداخت جلوی میزمن، بلافاصله ازفرصت استفاده کردم وجای برگموبا اون عوض کردم .دوستمم چیزی نگفت وشروع کرد برگه منو پرکردن،با سینه سپر رفتم و برگه را تحویل دادم اسمم نوشتم روش که دیگه جای شکی نمونه،فردای اون روزصدای بلندگو که پشت هم تکرار میکرد:

رضایی به دفترمدیر.این دعوت بهم استرس داد،رفتم دیدم اقای رسول زاده با برگه امتحانیم منتظرم نشسته،گفت:این برگه توهست؟منم با کمی من ومن گفتم بله،گفت بیا ویه خط ازروش بنویس،نوشتم،اختلاف بین دوخط خیلی زیاد بود،مجدد پرسید:این برگه توهست؟تو چشماش که نگاه میکردم اشک ازچشمام جاری شدوبی درنگ اعتراف کردم و گفتم دیگه تکرار نمیشه،آقای رسول زاده هم گفت:واقعا خوشحالم میکنی اگر دوباره این اتفاق نیفته.

معصومه رضایی

 (5)

فخرآموزشی- فرهنکی

استادمروحوم اسماعیل رسولزاده معلم من بود .سالهادرکلاس درسش بودم.ما را هدایت میکرد، من بازیگوش بودم بارها با آن خط کش مرامیزد ولی نرم طوری که دردم نمی آمد ولی ناراحت میشدم ازمدرسه که بیرون میامدم برای انتقام گرفتن بسراغ باغ سیب اورفته وخسارت میزدم استاد میدانست ولی چیزی نمی گفت.

 دوباره شلوغ میکردم وباز...

درموضوع درس سختگیری زیادی نداشت بیشتر درس اجتماع وجامعه به ما میگفت همانند مرحوم حسین نقابی بود. هردوآنهاازمفاخرآموزشی وفرهنگی دیزج خلیل بودندوبه ما درس زندگی و چگونه زیستن راآموختند.

  روحشان شادوراهشان پررهروباد                                         مسیب امیری

 (7)

صبروشکوفایی

از گذشته های دورعلاقمندی خاصی بین من ومرحوم استاد رسولزاده برقرارومورد احترام من بودند. خیلی مواقع برای توزیع هدایا ی خیریه ای به خانواده های نیازمندهمراهشان بودم.هدایا را درساعت های خاصی به درب منازل می بردیم وگاهی اتفاق می افتاد که به درب خانه یک خانواده چندین بارمراجعه می کردیم تا هم شرایط مناسب باشد وهم حضورداشته باشد.

درطول توزیع این هدایا حُسن خلق آقای رسولزاده ، توجه به اصولی مانند رعایت شخصیت فردی و اجتماعی فردمستمندارزشمندومشهودبود.خستگی دراوراهی نداشت بجزشادابی وشکوفا شدن چهره اش بعداز توزیع هدایا.

در تمام مراوداتم از این مرد نکات ارزشی زیادی یاد گرفتم. خدایش بیامرزد.

احد ترابی

 (8)

ناب نایاب

بعضی آدم‌ها رسماً عاشقند. آدم‌هایِ اهل کاغذوقلم که بلدند بی‌هواسرراهت سبزشوند وبا نوکِ قلم‌شان امید بپاشند به کاغذِ زندگی‌ات.

آن‌ها که اهلِ نوشتن ازمهربانی‌اند ودرهرحالی پیِ کلمه‌ای می‌گردند که قِل بخورد توی کاغذِ مهرشان. آن‌هایی که بلدند حتی بوها ورنگ‌ها را هم کلمه کنند برایت.

نام این‌ها راباید«نویسنده‌های عاشق»بگذاری. عاشقانی که هیچ‌وقت بلدنبوده‌اند بی‌روح باشند. نخواسته‌اند کلمات را همین‌طورخشک وخالی به خوردت بدهند. صمیمی‌اندوخودمانی.خالقانی‌اند که خودشان را شبانه‌روزوقفِ خَلقِشان می‌کنند.

اگرازاین‌ ناب‌های نایاب بپرسی چطورحالتان راخوب کرده‌اید ومن چطوربایدحالم را مثل شما خوب کنم، بی‌بروبرگرد برایت یک نسخه می‌پیچند: «نوشتن راامتحان کن». می‌گویند «مثلِ فیلی نباش که ازبس تویِ خودش کِزکرده، سخت می‌تواندعاج‌هایش راپیدا کند»؛ پس خودت را روی کاغذ بریز.

راستی اگرروزی ازبختِ خوش وپیشانیِ بلندت، یکی ازاین‌ها به تورَت خورد، مبادا چشم ازچشم‌هاش برداری که بد قافیه را می‌بازی.می‌دانی دارم ازکی حرف می‌زنم؟ ازکسی که همه احساسات وعواطفِ سرکوب شده‌ات را می‌شناسد وبا گوشت وپوست واستخوانش دردهای شبیه دردتورالمس کرده است.

مخاطب حرف‌هام کسانی‌اند که «عشق» را جوری برایت شرح می‌کنند که احساس می‌کنی نبض جهانت را توی دست‌هاشان گرفته‌اند.

آن‌هابا حضورشان درزندگی تو، کاری می‌کنند که بی‌تفاوتی دُمش رابگذارد رویِ کولش وبرودپِیِ کارش. آن‌قدربه دنیایت ارزش می‌دهندکه چیز بُنجل دیگردردنیایت معنایی نخواهد داشت؛ جوری که حتی صدایِ قارقارِکلاغ وجیرجیر برف پاکنِ ماشین هم، زیباترین سمفونیِ دنیا را درذهنت تداعی کند.

این آدم‌ها بلدندحتی نگاه توراهم مهربان کنند؛ آن‌قدرکه دلت بخواهد سرپرستیِ تمامِ بی‌خانمان‌ها وکودکانِ کارراهم برعهده بگیری وحتی مادرتمامِ بچه گربه‌ها وجوجه‌گنجشک‌هایِ بی‌پناه هم باشی.

اصلن جنسِ محبت‌شان امضاداراست ودردل وجانت ردِّپا می‌گذارند. می‌توانندباهات کاری کنند که همیشه منتظرباشی. منتظریک اتفاقِ خوب، جهتِ افتادن، لایِ کلمات، لایِ ساعت‌هایِ غمگین وشاد،لایِ نگاه‌های سنگین وآغوش‌های سرد.

این آدم‌‌ها از جنسِ ماندگاری‌اند. از جنسِ رفاقت‌هایِ ناب و ابدی. دور نباشید از این آدم‌ها که نویدِ روزهایِ خوبِ زندگی‌اند، بس که رسالت نیکی به گردن دارند: «واسطۀ خوب شدنِ حالِ دیگران»

علی اکبر شفیزاده

 (9)

اینجا هستم کاری داشتید.

بنام خالق هستی

باسلام و ادب و احترام

خواستم درخصوص استادفرهیخته شادروان اسماعیل رسول زاده ، خاطره ای بازگو کنم . بیشترخاطرات ما با مرحوم به دوران ابتدائی مربوط میشود.مدرسه خانه دوم‌ واستاد و سایرهمکارانشان مربیان دوم ما بحساب می آیندوبیشترساعات روزراباآنها زندگی میکردیم . هرچند قلم ناتوان من قادربه توصیف اونیست لیکن با تکیه برعقل وایمانم یکی دوتا خاطره دوران طفولیت خودرا برصفحه کاغذ نقش می کنم .

الف: یادم میاد درکلاس ششم ابتدائی دبستان مینو که بودم هنوزمعلم مان به کلاس نیامده بود. بچه ها بازیگوشی می کردندومی گفتند ومی خندیدند. دراین میان فکربکری ،به ذهن همکلاسی خودمان ،آقای کریم یکزبان رسیدوازدوستان خواستند که بیائید باهم‌ سرفه کنیم.چهل نفردانش آموزهمگی شروع کردند به سرفه کردن ، که این امرباعث شد نظم کلاسهای دیگربه هم بخورد . آقای رسول زاده سریعا" وارد کلاس شد وخنده کنان پرسید اینجا چه خبراست واولین نفرکی بود که سرفه کرد؟. انگشت اشاره بچه ها بطرف آقای یکزبان بود . استاد از نامبرده خواستند که پای تخته حاضرشود . سپس از بچه ها یک نوار چسب شیشه ای گرفتندوبصورت ضربدر، چشمان آقای یکزبان رابستندودستوردادند سرجای خود بنشیند.

آقای رسولزاده با اشاره ازبچه ها خواستند سکوت کنند وفرمودند من به دفتر می روم صداتون درنیاد و درب کلاس را بازکردندو بستند ولی از کلاس بیرون نرفتند .

دراین بین آقای یکزبان ازجایش برخاست وخنده کنان پرسید بچه ها آقای رسولزاده رفت و جمله اش را یکباردیگرتکرار کرد.

استاد با خنده گفتند نه اینجا هستم  کاری داشتید .

آقای یکزبان با ترس دوباره سرجای خود نشستند وفضای کلاس ازخنده دانش آموزان پرشد.

ب: استاد اینقدردوست داشتنی بود که بعضی وقتها دوستان یکعدد سیب بایشان تقدیم می کردند ومرحوم به تعداد دانش آموزان یک سیب را با چاقو می بریدند وبین همه حاضرین تقسیم می کردند .

پ: استاد همیشه مراقب رفتار و کرداردانش آموزان بودند که مبادا اتفاقی برای آنها بیافتد .درزنگهای تفریح بجای استراحت ازحیاط پشتی ویا از پنجره های کلاس یواشکی  ناظر بچه ها بودند .خیلی حواس شان جمع بود وحاضرنبودند یک دقیقه ازبچه ها غافل شوند . ازدانش آموزان مثل بچه های خودش مراقبت می کردند ، همه را دوست داشت وعاشق بچه ها بود .

د : دردوران بازنشستگی هم گهگاهی به بنده سرمیزدند واگرهمشهریان مشکلی درشهرداری داشتند از بنده مشورت میگرفتند وبنده نیزبا جان ودل  راهنمائی می کردم وبا مناطق دیگر شهرداری هماهنگ می کردم .

س: درراه اندازی ورزشگاه دیزج خلیل وتشکیل جلسه هماهنگی درانجمن مذهبی دیزج خلیل نقش مهم وبسزائی  داشتند .خلاصه استاد تا آخرین نفس ازپای نایستاد واینچنین نام نیکوازخود برجای گذاشت و ماندگار گردید .

روحش شاد و نامش جاویدان باد.

سلیمان آفریده

(10)

پدرمعنوی

بسمه تعالی

اولین آشناییم بااستادشادروان رسول‌زاده درزمان تحصیل درکلاس اول راهنمایی بود. قراربودسرودی راتنهایی بخوانم،اصرارازمن وصبرخواستن ازاستاد.بالاخره اجازه دادندتاسرودم رابخوانم.

آنچنان ذوق داشتم که قابل وصف نبود. الان که فکرش را می کنم میفهمم که دلیل نداشتن واهمه ازسکوومحیط ناآشنا ، وجود استاد بود که در کنارم ایستاد.

باتفکیک مدارس دخترانه وپسرانه دیگر سعادت نداشتم ازاخلاق ورفتار و کردارایشان بهره مندشوم.خوشبختانه هیئت عمران محله علیاکه تشکیل شدبازحمات وتلاشهای استادازنزدیک آشناشدم .درجلسات اولین نفربودندکه همراه همسرشان حاضرمی شدند.

شروع جلسات وتقریبامدیریت باایشان بودبنظرم همه ی مسائل درنظراستادحل شدنی بود.آن چنان آرام وباحوصله وخنده برخوردمی کرد که حس آرامشی به همه دست می داد.

زمانی که مسافرت گروهی به باکواتفاق افتادایشان مسئولیت خطیرتیم را بعهده داشت،همانند زمان اشتغال بکارآموزش وپرورش وبا خصوصیات یک معلم مراقب همه جوانب ودوستان بودند.درانتخابات مرحله پنج شوراها، تشخیص وپیشنهادشان کاندیدا شدن من وآقای دهقان بود.درهمین راستا بیشترین جلسات با هدف وفاق عمومی را درتهران،تبریزومحلات دیزج خلیل بعنوان نفرپیشرو،برنامه ریزی ومدیریت کردند.

بنابه شایستگی های مدیریت اجتماعی ، مرحوم رسول زاده بعنوان ریدس کمیته تجهیز مدار انتخاب وبا تدبیروروحیه فزاینده درتمام جلسات حضورپیدا میکرد.درسال های پایانی خدمتم درعرصه آموزش وپرورش، مشکلات زیادی درارتباط بامختلط بودن مدرسه ابتدایی بوجود آمدولی باحضورمدبرانه ایشان هرگزاحساس تنهایی وترس نداشتم وموضوع مشترکاٌ مدیریت  شد.

درموضوع تجهیز مدارس ضمن پیگری امورازخانواده ها وادارات مرتبط، گستره فعالیت خود را به تبریز و تهران و نهایت به اخذ مساعدت از خارج از مرزهای ایران نیزگسترش دادندکه درنوع خود بی سابقه بود. ازجمله  میتوان به هدیه 260 میلیون تومانی سرکارخانم دکترسوسن وکیل زاده درطول این سالها اشاره نمود.

براساس آموخته هایم از مرحوم رسولزاده وظیفه میدانم ضمن تشکر صمیمانه ازسرکار خانم دکتر سوسن وکیل زاده اشاره ای داشته باشم به واگذاری زمین رایگان ازطرف پدر نیک اندیش ایشان(زنده یادمصیب وکیل زاده) برای ساخت مدرسه والفجرو شهدای دیزج خلیل که باگذشت سال هافرزنداین مرحوم درادامه کارخیرخواهانه پدرومادرش مساعدت های لازم را دراین زمینه پیگیرهستند.

وقتی خبرتاسف باردرگذشت استاد را به ایشان اطلاع دادم ضمن اظهارتاسف فرمودند:

(من یکبار با ایشان گفتگوی تلفنی داشتم ولی چنان با محبت و صمیمیت صحبت کردندکه با خودم گفتم مردمورداعتمادی هستندوپدرم هم بایشان اعتمادکرده بودندبنابراین باکمک هم بایدکارهای خیردیگری درروستا انجام بدهیم.افسوس که دیربا ایشان آشنا شدم و نتوانستم این مردفداکارراملاقات کنم.ولی خدمات وی نشان ازبزرگواری، عشق وعلاقه داشت که با سن بالاتاآخرین نفس درراه خدمت تلاش کردوجانش را دراین مسیرازدست دادند.بایدراهشان را ادامه داد).

مرحوم استاد رسولزاده درکوهپیمایی ها مربی وراهبرگروه بودند.همانند یک کوهپیمای جوان حرکت،با شوق زیاد چگونگی حرکت وشرایط فیزیکی مناطق راتشریح میکردند. عشق وعلاقه ای که ایشان وهمسرشان به طبیعت وکارگروهی داشتنددرمراسم های محیط زیستی تهیه خاگینه تعدادکثیری راعهده دارمی شدند.دراکثرسخنانش تاکیدبراحترام به بزرگان وجود داشت.

 با رفتن این مردبزرگواروخادم ملت، حس تنهایی بوجود می آید، نمی دانم چه کسی خواهد توانست گردنه های تند وتیزاین مسیررا بعدازاوهمواروهمچون پدری دلسوزباعث شکوفایی فرزندان معنوی باشد.

زکیه لطیف دیزجی

(11)

شوق خدمت

بنام پروردگارهستی که اندیشه ونیک اندیشی دربشربه ودیعه گذاشت تااسماعیل رسولزاده ورسولزاده هاباتکیه براندیشه سرآمد دیگران باشند.

خواستم ازمیان خاطرات ،خاطره اولین ملاقات با این مرحوم را به قلم بکشم.

سال تحصیلی95-96بودکه دردبیرستان رضاخورشیدی بعنوان رئیس انجمن واولیاانتخاب ودراولین جلسه با مدیردبیرستان به مشکل مالی واحتمال تعطیلی مدرسه آگاه شدم. چون راهکاری برای رفع این معظل نداشتم بامراجعه به سرکارخانم لطیفی(مدیرمدراس والفجروشهدا)درخواست راهکار نمودم.

خانم لطیفی مرابه جناب رسولزاده راهنمایی واولین تماس تلفنی برقرارشد. جناب رسولزاده چنان اشتیاق واستقبالی برای کمک دراین رابطه ازخودنشان دادند که امیدها درمن زنده شد.فردای آنروزجلسه سه نفره (مدیرمدرسه، جناب رسولزاده ومن) تشکیل وموضوع مورد بحث وقرارگرفت وبنابه تدبیراین مرحوم ،برنامه دعوت ازخیرین وبزرگان دیزج خلیل صورت گرفت.

 درجلسه عمومی جناب رسولزاده طی یک سخنرانی مشوقانه،مشکلات دبیرستان رامطرح ودرپایان نیزاولین کمک مالی را بنام خود ثبت کرد. درهمان جلسه مبلغی بالغ بر22 میلیون تومان پول جمع آوری شدکه هم مشکل مالی رارفع نمودو هم تعطیلی مدرسه منتفی کرد.

این اقدام صورت نگرفت مگربراساس لطف خداوندی وتدبیر،تلاش عاشقانه و تجربه وپشت کارمرحوم اسماعیل رسولزاده که پشتوانه بزرگی بنام اعتمادعمومی راکسب نموده بود.

خداوند روح ایشان را قرین رحمت فرمایئد.

احمدخفاجه-زهراریاحی

 (13)

بنام آنکه جان رافکرت آموخت

آموختن چه واژه بزرگی است؟ واژه ای بوسعت همه عصرها و نسل ها.

قلم رادردست گرفتم که ازاستادبنویسم اماهربارکه خواستم ذهن رابادست هماهنگ کنم یا نشدیا نتوانستم. خدایاچراافکارم متمرکز نمی شودوهرلحظه به جایی سوق میابد؟میخواستم درموردکسی بنویسم که معلمی بود دلسوز،انسانی خودساخته بود وراهنما.

نوشتن درموردکسی که زندگی آگاهانه ای داشت ودرزمان زندگی میکرد ،دنیای اطرافش بخوبی درک مینمود، ارزش های مورد علاقه اش را جهت میدادوشرایط ومشکلات رادرک میکرد عملا دشواراست!

ایکاش هرکس درزندگی معلمی داشت که زندگی اش را متحول کند.شادروان اسماعیل رسولزاده معلمی بودهیچ وقت از مسئولیت های شغلی و اجتماعی شانه خالی نکرد. با علم به اینکه حضوردراموراجتماعی نیازمند تحمل محرومیت ها و رنج و فداکاری است

و باپذیرفتن مسئولیت اجتماعی به عزت نفس خود افزود،باعلم به اینکه حرکت اجتماعی نیازبه تحمل محرومیت و رنج و فداکاری دارد کاررابرای هدف ودرراه اگاهی و.حرکت اجتماعی خالصانه واثربخش انجام داد.

هیچوقت کسی راتحقیرنکردو این خود نشان توانمدی اوبود. باعشق وایمانی که به راهش و مردمش داشت اسماعیل وجودش ر ا قربانی نمود.تابما بیاموزد که : زندگی جاری شدن است، هجرت کردن ازخود و بحرکت درآوردن اندیشه ها و قدم گذاشتن درراه های پرفراز و نشیب با توکل است.

اینک که بارفتنش بارسنگینی بردوش ماگذاشت، اینکه هوییت خودبازشناسیم، با پوچی و بی هوییتی نسل جوان که توسط استعمارفرهنگی بوجود آمده مقابله کنیم،چهره تابناک انسانیت راکه بحالت مسخ شده جلوه می کنند باز شناسانیم و با آگاهی و بینش به سوی ارزش های انسانی و اجتماعی حرکت کنیم و ادامه دهنده راهش باشیم.

مرضیه نقابی

(14)

مرد خستگی ناپذیر

شادروان اسماعیل رسول زاده از اوایل زندگی درزمینه های فرهنگی اجتماعی و عمرانی دیزج خلیل غعالیت های چشمگیری داشتند اثرگذاری وی درامور مسجد ،حمام، مدارس،قنات ها، موتورهای آب، شبکه آبرسانی و برق رسانی غیرقابل انکار است.

انسانی بودند بی توقع و بی ریا ، هرگزعمل خود را برخ مردم نمی کشید و می گفت: کار انجام بگیرد بنام هرکس تمام شد مهم نیست چون مردم ما فهیمند. یکی از دغدغه های ایشان موضوع ورزش و جوانان روستا بودکه قبل از انقلاب با همیاری این جوانان توانست زمین شنزاری را در غرب روستا( قومسال) تسطیح وبعنوان محل بازی فوتبال دراختیار جوانان قرار دهدکه متاسفانه بدلیل ساخت و ساز جاده و میدان تیر و ماسه برداری ، محل مذکور از بین رفت.

این باردرمعییت سایر دوستانش موفق به خرید ملک از مرحوم افواج و تبدیل آن به سالن ورزشی شد که امروزه یکی از امکن ورزشی پرافتخارشهرستان محسوب می گردد. علاقمندی ایشان به سلام روحی و جسمی مردمش به حدی بود که بعد از هجرت به تهران اقدام به تشکیل گروه کوهپیمایی از دوستان و آشنایان نمود و فعالیت ورزشی را احیا نمودو با بازگشت به زادگاهش ضمن عضویت درگروه های مختلف کوهنوردی به عنوان عضو هیئت مدیره کوهنوردی شهرستان شبستر انتخاب و عاشقانه در پیشبرد اهداف تلاش کرد.

یکی از دغدغه های وی ایجاد گروه کوهنوردی و کوه پیمایی مستقل برای جوانان دیزج خلیل بود که پیگیری می نمود . جای پای این مرد را می توان از ارتفاعات چهرگان تارودقات در کوه میشو مشاهده نمود.

ازخصایل شادروان اسماعیل رسولزاده صبوری در حرکت ، امدادبرای اعضای تیم در مسیر،خوش خلقی و آرمش و همچنین حضور در تمام امور گروهی بود، هرگز با توجه به سن و سالش حاضر نشد دیگران برایش ناهار و صبحانه تهیه کنند بلکه خود در آماده سازی و تهیه همیار بود، انتخاب مسیر ها را به عهده دیگران می گذاشت و انرژی بخش تیم و گروه بودند.اگر هفته ای در تیم حضور نداشت باعث دلتنگی سایر می شد.

غافل بودیم از اینکه با سفرابدی برای همیشه ازوجود ایشان بی نسیب و تنها با خاطراتش ادامه خواهیم داد. روحش شاد راهش پررهرو، روحش در آرامش و رحمت خداوندی

شکوری

(15)

برترین

می خواهند بگویم تو برتر بودی و محکم از پیش می رفتی و جماعتی را دنبالت می کشاندی ، مصمم و با اراده با قامتی استوار.

همراهانت باور داشتند مسیرت درست است گاهی دربلندای مسیر نیم نگاهی به پشت داشتی نکند کسی ازغافله دورباشد. تلنگر میزدی همه یکدل میشدند آنزمان که تجدید قوا میکردی ،نگاهت به جلو بود به صعود و به فتح،با توهمه مونس و همدم بود خودمانی بودکوه و دشت و بیابان هم به تو عادت داشت.

انگار صدایت میزد راه رو نشونت میداداکنون ولی روی صخره وکوهها رد توپیداست،هک شده لبخندتودرکوهستان و خاطر تو در دوستان.

استاد خاطرت پیشم محفوظ است گذاشته ام در کوله ام تا قوت قلبی باشد در خلوت تنهایی ام  ولی تو برترنبودی استاد برترین بودی.                                                         اسماعیل ستاری

(16)

چهره ماندگار

آقای اسماعیل رسولزاده یکی ازشاخص ترین وفداکارترین شخصیت های دیزج خلیل است.دردوران جوانی همیشه درکارهای اجتماعی مشارکت فعال داشت. متاسفانه درهمین فعالیت ها بودکه جان خودراازدست داد.

آقای رسولزاده انسان خوش اخلاقی بودبطوریکه عصبانی نمیشدودرموقع عصبانیت هم هیچوقت ناسزا نمی گفت وپرخاش نمی کرد.آدم شوخ طبعی بودوسعی میکردرفتارش بگونه ای باشدکه موجب ناراحتی دیگران نشود.اگردربین دونفراختلافی پیش می آمدیادعوایی میشدباتلاش فراوان آنهاراآشتی میداد.ازدروغ و سخن چینی بشدت بیزاربود.

آقای رسولزاده فارغ التحصیل دانشسرای کشاورزی تبریزبودوپس ازاتمام دوره دوساله دانشسرا به استخدام آموزش وپرورش درآمدوضمن تدریس موفق به اخذدیپلم طبیعی شد.آخرین مدرک تحصیلی نامبرده فوق دیپلم آب و خاک بود.

آقای رسولزاده درتدریس بسیارجدی بودو حتی درکلاس از وسایل آموزشی بسیارساده که خودش درست میکرداستفاده می نمود.دانش آموزان اغلب مطالب درسی رادرکلاس یادمیگرفتندودرپایان سال تحصیلی هم اکثرشان با معدل بالا قبول میشدند.ایشان علاوه برتدریس چندسالی بعنوان مدیرمدرسه مینووازسال1350به بعدهم چندسالی معاون دبیرستان رضا خورشیدی بودند.

آقای رسولزاده دراموراجتماعی وعمرانی روستا فعالیت مداوم داشت وتمامی کارها پیشقدم بودحتی سخت ترین کارها رایک تنه انجام میداد.

دراینجاخاطره ای رانقل می کنم:

چندسال پیش فصل زمستان بودوقرارشددریکی ازچاههای قنات قاضی کهریزی پمپ نصب شود.آقای رسولزاده گفت من این کاررا می کنم ونصف شبی به ته چاه رفت و پمپ رانصب نمودتامردم دربی آبی نمانند. براستی انسانی فداکار بود.

روحش شاد.                                                   عباسعلی طربخواه

17

تاثیرگذاری رفتارمعلم – آرامش در حضور بزرگان

پدر خانواده همیشه تلاش می کند تا همه افراد خانواده به تناسب به  رشد ، تکامل و سعادت برسد . و  این عشق به تلاش در همه زمان ها دروجود او هست.

ولی پدر معنوی جامعه بودن کمی فرق دارد . قلب و بینشی بس بزرگ می خواهد . شاید هم اول بایستی قامتی به اندازه شغل معلمی در او باشد.

دررفتار و اعمال آقای  رسول زاده هم خصوصیات معلمی و هم خصوصیات پدر معنوی نمایان بود.در کنار او بودن  هم آرامش پدری داشت هم آموختنی از معلم و هم شوخ طبعی و خودمانی بودن یک دوست را همه یکجا داشت.

اگر در دهه 50  رشد و توسعه روستا خوب بوده است اثر گذاری این نسل جویای علم و ترقی بود . اگر چه مدتی به ناچار خانه نشین و در غربت بودند ،ولی  زمانی که متوجه جرقه ای در جهت آبادانی می دیدند  باز با تجربه گرانقدر و محبوبیت قلوب مردمی گره گشای  مشکلات کوچک و بزرگ بودند.

در کمترین زمان  با تدبیر و حوصله مخصوصی که داشتند با هماهنگی و همراهی اهالی محل- دهیاری- شورا و شهروندان خارج از روستا توانستند فضایی اماده نمایند تا هر سه خیابان اصلی روستا همراه با عقب نشینی ملک - جابجایی تاسیسات زیر ساختی - احداث فضای سبز – بازسازی حمام قدیمی – زیبا سازی میدان و ...  همه به نحو مطلوب به نتیجه برسد . بدون انکه خسارات و یا دوباره کاری و یا نارضایتی  رخ بدهد.

اگر چه متولد 1318 بوده است ولی افکار و منش و رفتار خود را به روز نگه داشته بود. تجربه ای به این وسعت زمانی و افکاری آشنا به گذشته و مسلط به حال و آینده ، زیبایی مرام او افزون می نمود.

ترسی ازتقلیل  مال ومقاوم و  منصب در او دیده نمی شد . کلمه ای که نشانه ترس از مرگ در او باشد ندیدم . به شوخی می گفت دیگر شور زندگی کردن در این دنیا را در آورده ام.

ویکی از خصلت های دوری مردان بزرگ این هست که علاوه بر خانواده و فامیل ایشان شعاع بزرگی از قلوب  احساس تنهایی می کنند . شعاعی به اندازه قلوب انسانهای آزاد و انسانهای فرهیخته .

12 آذر ماه 1399 اکبر دلبسته

خلاصه زندگی نامه خدمتگزار فقید اسماعیل رسول زاده

اسماعیل رسول زاده فرزند کربلای یوسف بسال ۱۳۱۸دردیزج خلیل چشم به جهان گشود و تحصیلات ابتدایی خودرا در مدرسه مینو و مقطع متوسطه را در دبیرستان گلشن راز شبستر بپایان رساند.

 با اخذمدرک فوق دیپلم اب و خاک دانش سرای کشاورزی تبریز ،شوق خدمت وی را درسال۱۳۳۸ به استخدام در آموزش و پرورش وارد نمود.

از بدو استخدام برای باسواد کردن و شکوفایی اندیشه فرزندان این مرز و بوم در مدارس روستا های گل آباد، کندرود،سیس،شهر شبستر و زادگاهش دیزج خلیل در جایگاه مدرس و مدیر و معاون دبیرستان انجام وظیفه ای مسئولانه نمود.

در سال ۱۳۶۸ به تهران و مدرسه باهنر منطقه ۷ منتقل و بسال ۱۳۶۹ به افتخار بازنشستگی نائل آمد.

همسر این معلم یکی از همگامان وی در تمام فعالیت های دوران زندگی بود و چهار فرزند شایسته حاصل ازدواج ایشان است.

بازنشستگی از آموزش و پرورش پایان کار او نشد و شروع دوباره ای گردید برای انتقال تجربیات و تشدید حضور در امور اجتماعی دیزج خلیل و کسب افتخاری جایگاه ارزشمند خدمتگزار بی ریا از افکار عمومی.

در تاریخ۱۰دی ۹۹ با یادگارگذاشتن ده ها اثر ارزشمند اجتماعی وبشر دوستان طی حادثه ای جانگدازدرمحل احیای یکی از قنات ها دعوت حق را لبیک و آسمانی شد.                                نام و یادش ماندگار.

 

 

 

 



:: موضوعات مرتبط: , ,



مطالب مرتبط با این پست
.