نقابی و دمادم
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
نقابی و دمادم
نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392
بازدید : 1132
نویسنده : بيك بابا

زیبا بود همسایگی با برادران نقابی( مشهدی عباس و کربلایی رضا) هر دو مرد خدا یکی بیشتر در روستا و کار کشاورزی و دیگری بیشتر در تهران  و کار غذا خوری ودر محل به کشاورزی مشغول بودند مشهدی عباس در مسجد به آموزش قران در شبهای مقابله ( قران خوانی) هم مشغول بود و این دو خانواده مورد احترام همسایه ها. شبها که برای شب نشینی به خانه کربلایی رضا نقابی می رفتیم ، همسر پر حوصله و با سلیقه  و مهربانش بعد از پذیرایی  ، صحبت های شیرینی را آغاز می کرد و بیشتر کلمات و جملات او همراه بود با شکر کزاری و سفارش به صبر. چون ساعت خاموش شدن برق های محل مشخص بود او از قبل چراغ گرد سوز را آماده می کرد تا میهمان معذب نشود و از خوردن تنقلات شبانه دست برندارد. آین میهمان نوازی  و بخشندگی از خصایل این خانم محترمه و همسر بزرگوارش بود. حضور خانمی محترم دیگر ی بنام فاطمه سلطان که مسن بود و یک از کار های او حجامت در ایام خاص سال بود گرمی مجلس را بیشتر و صحبت ها را داغتر می کرد.

                                 

42-خانواده دمادم

 وقتی از خانه بیرون می آمدی  اولین همسایه که ملاقات می کردی سیدی بود جلیل الشان و خوش سیما(کربلایی سید جواد دمادم) با آن کلاه مخصوص و کت بلند . لذت می بردی از مصاحبت او و دنیا را زیباتر از آنجه بود می دیدی. دارای پاکی نفس خاص ، اذکاری که برای رفع بیمارها و مشکلات می خواند و دربافتن ریسمان از پشم بز مهارت خاصی داشت ،هنوز هم زیبایی چهره اش با آن محاسن گرد بر خاطرم است . آن علم سبز با چوب خیزران که در ایام محرم به همراه داشت و در جلو منبر مسجد بند های آخر سینه زنی را می گفت (کربلاده کاش سو اولایدیم ...) و در جلو دسته سینه زنی حرکت می کرد. در غیر محرم پیشاپیش زایرین خانه خدا و عتبات عالیات  محکم راه می رفت و چاوشی می خواند و با اتمام هر بیت از اشعار همه حاضران صلوات می فرستاند. موقع بارش های خسارت بار در جلو درب منزل صدای اذان  و استغاثه او بلند می شد، در شبهای بلند زمستان هنگام شب نشینی در کنار چراغ نفتی کوچک با در دست داشتن چوب کوچکی داستان ها می گفت . شب چره که عبارت بود از سنجد و مغز بادام و گردو  و زال زالک  می خوردیم و به خاطر اینکه موقع رفت به خانه راحت تر باشیم و ما را به بغل بگیرند خود را در زیر لحاف کرسی به خواب می زدیم . کرامات عجیبه ای که از این سید بزرگوار دیده و شنیده ام ولی به دلیل نداشتن مجوز از اظهار آنها معذورم. به مزاح می فرمود موقع کار کردن من پیرم و تو بچه    موقع خوردن من شیرم و تو شیر بچه.خدایش با رسوالله (ص) محشور فرماید.




:: برچسب‌ها: تبریز , شبستر , دیزج خلیل , روستا , علیا , بابا ,



مطالب مرتبط با این پست
.