وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم.
به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم.
یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمیدانند. چطور است شعر
و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوییم همین سرود ملی ماست؟
کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند.
اشعار مختلفی را که از سعدی و حافظ میدانستیم،
با هم تبادل کردیم، اما این شعرها آهنگین نبود
و نمیشد به صورت سرود خواند. بالاخره من
گفتم: بچهها، عمو سبزیفروش را همه بلدید؟ گفتند: آری. گفتم: هم آهنگین است
و هم ساده و کوتاه. بچهها گفتند: آخر عمو سبزیفروش که سرود نمیشود. گفتم: بچهها
گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم: «عمو سبزیفروش…
بله. سبزی کمفروش… بله. سبزی خوب داری؟… بله» فریاد شادی از بچهها برخاست و شروع به
تمرین کردیم. بیشتر تکیه شعر روی کلمه «بله» بود که همه با صدای بم و زیر میخواندیم. همه شعر را
نمیدانستیم. با توافق همدیگر، سرود ملی به اینصورت تدوین شد:
عمو سبزیفروش!… بله/
سبزی کمفروش!… بله/
سبزی خوب داری؟… بله/
خیلی خوب داری؟… بله/
عمو سبزیفروش!… بله/
سیب کالک داری؟…
بله/ زالزالک داری؟… بله/
سبزیت باریکه؟… بله/ شبهات تاریکه؟… بله/
عمو سبزیفروش!… بله…
این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه با یونیفورم یکشکل و
یکرنگ از مقابل امپراتور آلمان، عمو سبزیفروشخوانان رژه رفتیم.
پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند. از بله گفتن ما به هیجان آمدند
و بله را با ما همصدا شدند، بهطوری که صدای بله در استادیوم طنینانداز شد و امپراتور
هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به خیر گذشت.»