پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
پورعبداله. رستمعلی
نوشته شده در دو شنبه 3 آبان 1395
بازدید : 462
نویسنده : بيك بابا

مرحوم رستمعلی پور عبداله را به یاد دارم

با آن کلاه لبه جلوگرد  که هنگام ساخت منازل با

استفاده از گل سفت شده یا خشت ، ماله خاصی داشت که بر

سر چوبی بسته شده بود تا بتواند گل به آن سختی را صاف کند و اینکه

هرکس از محل بنایی او رد می شد می گفت اوستا خدا پدر و مادرت را بیامرزد

واقعا کارت خیلی خوب است ما که راضی هستیم .ولی سنم چندان اجازه مصاحبت  با او

را نمی دهد اما نشستن او در مسجد نزدیک دیوار شرقی و بخاری چوبی را به خاطر دارم . همسرش

که او هم خانم متدین و زرنگ بود ضمن انجام امور خانه ، در ایام پاییز و شب های پاییزی همانند دیگران 

برای تهیه آذوقه زمستانی با همسایه ها مشارکت می کرد و سیگاری  در چوب سیگاری می زد و شروع به تعریف

خاطرات می نمود اصلا نمی دانستیم چند ساعت از شب گذشته چون خوش صحبت می کرد و کلام ها را به کمال ادا می نمود

و یک موقع متوجه می شدیم که روی دستاس بلغور یا کنار زیرانداز کندم و بادام خوابمان برده و بعضا هم که صحبت

گل می انداخت و ما تحمل بی خوابی را نداشتیم اگر در منزل ما تشریف داشت می گفت بردارید به روید در

منزل ما راحت بخوابید و اگر در منزل آنها بودیم می گفت وردار وردار بروید در طبقه بالا بخوابید

خاطرات و داستان های خنده داری می گفت و من اصرار می کردم که فلان خاطره را دوباره

تکرار کن ولی حیف که در بین صحبت خوابم می برد. هرگز اختلافی بین او و همسایگان

بوجود نمی آمد و سماورزغالیش همیشه روبراه بود برای خود و میهمان.وقتی از

مسافرت تبریز بر میگشت تقریبا اولین کسی بودم که خودم را به او می رساند

تا از اخبار جدید خبر دار شوم و او نیز می گفت بالام حوصله ایله ، ایندی .




:: برچسب‌ها: پورعبداله , خدیجه , دیزج خلیل ,



مطالب مرتبط با این پست
.