شش آئینه از صابر تبریزی
آنكه در آئينه دارد بوسه را از خود دريغ كي به عاشق وا گذارد اختيار بوسه را؟
به عيب خويش بپرداز تا شوي بي عيب مباش آئينه عيب ديگـــــــران زنهار
اين يك نفس كه ديدة ما ميهمان تست آئينه پيش رو نگذاري چه ميشود؟
ميگشايد چشم بر روي تو پيش از آفتاب چشم ما هم طالع آئينه بودي كاشكي
رفته رفته آب شد آئينه از عكس رخش چون نگردد آب آخر سد اسكندر نبود
چمن سبز فلك را چمن آرائي هست زير اين رنگ نهان آئينه سيمائي است
صائب تبریزی