در آغوش شعر صائب تبریزی
آغوشم از كشاكش حسرت چو گل دريد شاخ گلي نديد شبي در كنار خويش
به هيچ حيله در آغوش من نميآيي مگر تو را ز نسيم بهار ساختهاند
گلرخان را ميدهد تعليم عاشقپروري گل كه بلبل را در آغوش چمن ميپرود
با خيال خشك تا كي سر به يك بالين نهم دست در آغوش با تصوير كردن مشكل است
آغوش مرا محرم آن خرمن گل كن موي كمرت طاقت اين بار ندارد
صائب تبریزی