سردآوا( سردآب مردگان)
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
سردآوا( سردآب مردگان)
نوشته شده در دو شنبه 12 خرداد 1393
بازدید : 1241
نویسنده : بيك بابا

خاطراتی از بزرگان شنیده اید که در این قحطی تعداد کثیری از روستاییان از دنیا رفتند ، فردی که برای خرید نان به شبستر رفته بود تا به منزل برسد نان خود را تمام کرده و دست خالی به منزل برمی گردد،چگونه با استفاده از سایر مواد توانستند نان تهیه کنند ، یا در منزلی 4نفر اعضاء خانواده همزمان فوت می کنند ، سرقت از باغات ( بریدن درختان خشک شده و بردن کلون های درب باغات به اوج خود می رسد) ولی از قتل و غارت اموال یکدیگر یا استفاده از حیوان مرده گزارشی نشده است.از عوامل عمده کاهش مرگ و میر در روستا ، رعایت اصولی بود که آنروز متاثر از فرهنگ یا قوانین نانوشته اجتماعی و بهداشتی بود از جمله آنها می توان به موارد زیر اشاره نمود

1-عدم انتقال مسافرین مرده خارج از روستا به داخل روستا.

2-مرسوم بودن شستشوی مرده در داخل حیاط منزل به جای شستشو در آب قنات ( مانند تهران سابق)

3-ممنوع بودن شستشوی کهنه بچه ها در حوضچه اول قنات

4-استفاده از آرد پوست بادام و آرد حبوبات مخلوط به کمی آهک برای درمان

5-عدم نگهداری مردگان بیش از یک روز در منزل یا در مسجد

6- زیاد بودن زمان مسافرت ها به منطقه ترکیه و روسیه و کم بودن مسافرت به شهرهای داخلی ایران از نظر انتقال بیماری ها

7-رایج بودن طب سنتی در بین خانواده ها به سفارش طبیب های سنتی روستایی

بر همین اساس مطالعاتی در این ارتباط انجام که دست آوردها را تقدیم می کنم.

 

در سال 1288 هجری قمری مطابق با 1246 هجری شمسی و در اواسط زمامداری ناصرالدین‌شاه قاجار، قحطی عظیمی سراسر ایران را فراگرفت. این قحطی چنان سهمگین و ویرانگر بود که بسیاری از مورخان آن را مهمترین واقعه‌ی اجتماعی عصر قاجارها دانسته‌اند. عامل اصلی این قحطی که طلیعه‌ی آن از سال 1287قمری و بی‌باران‌بودنِ آن سال آغاز شده بود، کم‌آبی شدیدی بود که بهار و تابستان سال بعد (1288) خود را به شکل کمبود شدید آب شُرب و محصولات کشاورزی ـ خصوصاً گندم ـ و شیوع وبا نشان داد. در مجموع هیجده ماه باران نبارید. زمستان سال 1288 نیز هرچند باران بارید ولی به‌سبب بارش فزاینده و سیل‌های پیاپی، بسیاری از ایرانیان سیل‌گیر شده مردند یا از عوامل دیگری نظیر شیوع طاعون، حصبه و تیفوس در همان زمستان و یا بهار سال بعد تلف شدند. قیمت نان به‌تدریج به چندین برابر قیمت معمول آن رسید به‌گونه‌ای که دسترسی به آن از دست اکثر اقشار جامعه خارج شد. گرسنگی و کمبود نان ـ به‌عنوان اصلی‌ترین قوت مردم ـ چنان بالا گرفت که تقریباً نیمی از جمعیت ایران از گرسنگی، تشنگی و شیوع امراض مسری از دست رفتند.شاه قاجار در این میانه و در بدایت قحطی و گرانی نان به عتبات عالیات سفر کرد. افزایش نرخ نان آنقدر بر گُرده‌ی مردم فشار آورد که شعری در هجو شاه قاجار سرودند و در کوی و برزن زمزمه کردند باشد که اندک مرهمی باشد بر سوز گرسنگی:

شاه کج‌کلاه، رفته کربلا                

نون شده گرون، یک من یک قرون . . .

تاریخ‌نویسانی که به شرح تاریخ قاجار پرداخته‌اند و یا خاطرات آن زمانشان را نگاشته‌اند و یا خارجیانی بوده‌اند که در این برهه از ایران دیدن کرده‌اند عموماً از این قحطی به تلخی یاد کرده‌اند.از مورخان معاصر و غیر ایرانی می‌توان به خانم ونسا مارتین اشاره کرد که شرحی مختصر از این قحطی خصوصاً در صفحات جنوبی ایران به‌دست می‌دهد:

«در این دوره به‌علت قحطی و طاعون و هجوم ملخ به مزارع، اوضاع مالی وخیم‌تر شد. در سال 1288 قحطی در جنوب ایران مشکلات هولناکی به‌وجود آورد. تقریباً تمام چشمه‌ها خشک شد، محصولات کشاورزی از بین رفت، نان نایاب گردید و محصول تریاک نابود شد. لذا بازارها بسته شد و تعداد زیادی جان باختند. در نتیجه، سرقت و راهزنی، که به‌خودی خود در این شرایط نوعی تمرّد و نافرمانی بود، در داخل و خارج شهر شیراز امری عادی بود و افراد طایفه‌ها که به‌جان آمده بودند، گله های گوسفند و رمه‌های گاو و حیوانات بارکش خود را به امان خدا رها می‌کردند. ساکنان طوری از پای درآمده بودند که هیچ اعتراض جدی‌ای صورت نگرفت...».

بیشترین خسارت‌زنی‌های این قحطی و مرگ و میرهای ناشی از آن، در صفحات مرکزی ایران، خصوصاً مابین اصفهان و قم گزارش شده است و بنادر شمالی و جنوبی ایران به‌سبب دسترسی به آبزیان دریایی و ماهیگیری طبیعتاً کم‌تر آسیب دیده‌اند. با این همه، در نامه‌ای که یک صاحب‌منصب انگلیسی ِ مستقر در بوشهر به نام سرگرد سیدنی اسمیت به شخصی به نام ال. ایچ. بلند می‌نویسد و در روزنامه‌ی تایمز مورخ 21 نوامبر 1871 به چاپ رسیده است، وضعی تکان‌دهنده و رقت‌بار را در بوشهر شرح می‌دهد:

«قحطی در ایران وحشتناک است، حتی در بوشهر که به‌عنوان بندری در کنار دریا امکان تهیه‌ی آذوقه وجود دارد. مناظری که به چشم می‌خورد، دلخراش است. ما از برکت اعانات و هدایای دولت هندوستان، روزانه دو هزار نفر را غذا می‌دهیم. اگر فقط می‌توانستید آنها را ببینید، اسکلت‌های متحرکی در پارچه‌های تکه‌تکه که روزی زنانی خوش‌قیافه یا بچه‌هایی چاق و چله بوده‌اند، اکنون به موجوداتی قحطی‌زده‌ی وحشی تبدیل شده‌اند! هنگام غذادادن به آنها، همیشه تعدادی زیر دست و پا له شده و اجسادشان جمع‌آوری می‌شود. ترحم‌انگیزترین مناظر، منظره‌ی بچه‌هایی است که والدینشان از گرسنگی مرده‌اند و هیچ‌کس را ندارند که به فریادشان برسد. این طفلکی‌ها اغلب دراز کشیده‌ و خود را جمع‌و‌جور می‌کنند، مثل اینکه آماده خوابیدن باشند و حتی بدون برآوردن یک آه، جان از تنشان خارج می‌شود».

دکتر فریدون آدمیت گوشه‌ی دیگری از این قحطی را نشان می‌دهد:

«در تهران و مضافات، نزدیک به صدهزار تن مردند و کسی به شست‌و‌شوی آنان دست نمی‌گشود. همچنین در ولایات از خوردن گوشت گربه و سگ پرهیز نداشتند. وصف بینندگان خارجی از آن سال سیاه، سخت و وحشتناک است».

در این میانه سودجویانی یافت شدند که به امید ثروت افزون‌تر دست به احتکار گندم زدند. از میان این عمده‌فروشان گندم، دو نفر از بقیه شاخص‌تر بودند: دوستعلی‌خان معیر‌الممالک (نظام الدوله) و حاج ملا علی کنی، مجتهد قدرتمند و پُرنفوذ عصر ناصری. میرزا حسین‌خان سپهسالار که در تخفیف عوارض قحطی کوشش بسیار کرد در نامه‌ای می‌نویسد: «اگر وجود نظام‌الدوله و حاجی ملاعلی کنی و غله‌ی این دو نفر نبود، هرگز گندم در تهران از پانزده و هیجده تومان بالا نمی‌رفت. هر وقت ... شترهای زنبورک‌خانه بار آوردند، اگر گندم پانزده تومان بود، نظام‌الدوله گفت: حتماً کمتر از بیست تومان نمی‌دهم. ما هم مجبوراً و لابداً خریدیم. فوراً حاجی ملاعلی کنی شنید و گفت: نرخ در بیست تومان است! به همین قسم متدرجاً به پنجاه تومان رسید».

همچنین، میرزا حسین‌خان سپه‌سالار در نامه‌ی دیگری که به ناصرالدین شاه می‌نویسد، دردمندانه از جفای روزگار می‌گوید: «همان زمان [=سال قحطی] حاجی ملاعلی کنی غله انبار داشت و مردم از گرسنگی می‌مردند... او خرواری پنجاه تومان پول می‌برد و غله را به امید گران‌تر‌فروختن نمی‌داد. و بندگان خدا تلف می‌شدند. حالا آنها حافظ شریعت و فدوی مخرب دین است».

همانگونه که تاکنون ملاحظه کردید اشاره‌هایی که به این قحطی عظیم شده است، اشاره هایی مختصر است و عمدتاً به‌شکلی کلی به آن پرداخته شده و ذکر جزییات در آنها کمتر به چشم می‌آید. از این رو، آنچه تاکنون از این قحطی خواندید تنها یک روی سکه بود.

اما روی دیگر این قحطی:

(خواندن ادامه مطلب به کسانی که روح حساسی دارند توصیه نمی شود.)

چند سال قبل در کتابخانه‌ی آیت‌الله مرعشی نجفی در قم، نسخه‌ای خطی از رساله‌ای یافت شد تحت عنوان «وقایع سال قحط در یک هزار و دویست هشتاد و هشت». این رساله که به قلم علی‌اکبر فیض ـ مورخی ساکن قم و معاصر با قحطی بزرگ ـ نوشته شده است تنها اثری است که به‌صورت مشروح و جزء به جزء تصویر دهشتناک این قحطی خانمانسوز را در محدوده‌ی شهر قم به‌تصویر کشیده است. این رساله به همت دکتر منصور صفت‌گل، استاد تاریخ دانشگاه تهران و جان گرنی، استاد تاریخ دانشگاه آکسفورد، تصحیح و پژوهش شده است و همراه با تعلیقات و توضیحاتی در 230 صفحه از سوی انتشارات کتابخانه‌ی آیت‌الله مرعشی نجفی در قم به‌چاپ رسیده است.

فیض در این رساله می‌نویسد که به‌تدریج که آذوقه‌ی مردم به اتمام رسید و هیچ قوت لایموتی در دسترس نماند مردم به اسب‌ها و الاغ‌ها روی آوردند. فیض از قول میرزا هدایت‌الله نامی می‌نویسد:

«مرا مادیانی بود به مرضی مبتلا گردیده مشرف به هلاک شد. او را ذبح نمودم که فقرا از گوشت حلال او متنعم شوند. چون جسد او را در برزن آورده، بینداختند و فقرا مطلع شدند، خود ایستاده و ملاحظه می‌نمودم که گوشت و پوست و امعاء و احشاء او را مانند حیوانات وحشی، خام‌خام می‌کندند و می‌خوردند. در مدت نیم‌ساعت هیچ اثری از او باقی نگذاشته بودند».

این حیوانات نیز که نایاب شدند، مردم رو به سگ‌ها، گربه‌ها و موش‌ها و مورچه‌ها نهادند. محمدتقی ارباب، دیگر مورخ قمی و معاصر فیض می‌نویسد:«در شهر، سگ و گربه نماند. سوراخ موران را شکافتند و اندوخته‌ی آنها را معاش خود قرار دادند. موش‌ها از بیم، از خانه بیرون نمی‌آمدند».

حتی مردم از شدت گرسنگی مدفوع حیوانات را به امید یافتن چند دانه جوی هضم نشده می کاویدند. ولی به‌زودی خبرهای وحشتناک‌تری به گوش رسید. در حالی که انسان‌ها از گوشت حیوانات ـ چه زنده چه مرده ـ تغذیه می‌کردند و حیوانات از گوشت انسان‌های مرده، کم‌کم خبر رسید که انسان‌ها از انسان‌های مرده تغذیه می‌کنند.

فیض از قول معتبرین قم گزارش می‌دهد که شخصی به نام حاجی علی با زن و چهار فرزندش از مزرعه‌ی حصار، مِلکِ محمدرضا بیک، در راه بازگشت به قم بود. در زیادآباد، که در یک فرسخی شهر است، جاده به علت برف شدید مسدود شده بود و آنها به علت سرمای شدید، در یک قلعه‌ی قدیمی پناه گرفتند. یکی از بچه‌ها مرد و بقیه‌ی خانواده گوشت او را خوردند. این سرنوشت همه‌ی آنها، به‌جز آن مرد بود که آخر از همه مرد.

به‌تدریج از گوشه کنار شهر گزارش‌هایی دریافت شد مبنی بر کشف اجساد تکه‌تکه‌شده‌ی انسان و اعضای نیم‌خورده یا پاره‌های استخوان. این از آن روی بود که جمعیت افرادی که بر اثر گرسنگی جان داده بودند افزایش یافته بود و بین غسل و کفن تا دفنشان تأخیر می‌افتاد. این مردگان از غسالخانه‌ها ربوده شده و در گوشه‌ی دیگری پخته یا خام‌خام خورده می‌شدند. فیض گزارش‌های فراوانی از این عمل می‌دهد.

در کنار مردارخواری، به‌تدریج گزارش‌هایی رسید از ناپدید‌شدن کودکان و زنان زنده. کاشف به‌عمل آمد که برخی از شدت گرسنگی، کودکان و زنان را که طعمه‌های آسان‌تری هستند، مضروب و خفه کرده و می‌خورند. فیض می‌نویسد: «چند نفر زن از اهل قریه‌ی فردو و بیدهند که از قراء این شهر است در سر قبرستان در بقعه‌ی مرحوم آقا بزرگ کاشی، پسرزاده‌ی مرحوم فاضل نراقی منزل داشتند. در روز چهارم محرم زنی با طفل شش‌ساله‌ی خود به خانه‌ی متولی‌باشی به تعزیه و شبیه می‌رفته. نزدیک خانه چون برسیدند، آن طفل از مادر خود چیزی خوراکی بطلبید. طفل را در آن مکان نشانیده تا از جهت طفل خود چیزی خوراکی ابتیاع نماید. پس از گرفتن و مراجعت‌نمودن طفل خود را ندید. به‌جستجوی او سراسیمه دیوانه‌وار این طرف و آن طرف همی رفت. برادر کهترم از خانه‌ی متولی‌باشی بیرون آمده آن زن را بدان حالت مشاهده کرده دلش بسوخت. با آن زن به تفحص آن طفل در بقعه‌ی مرحوم آقا بزرگ برفتند. آن چند تن زن‌ها را بدیدند. در پستوی آن بقعه، دیزی بر سر آتش نهاده دودی بی مرّ ساطع است. آن ضعیفه‌ی بیچاره به طلب طفل خود در گوشه‌ی پستوی آن بقعه، لحاف روی‌انداز زن‌ها را برداشته به کنار انداخته ناگاه طفل خود را کشته در میان آن لحاف دید و یکی از آن زن‌ها را آلوده به خون دید. سنگی برداشته بر سر آن زن چندان بزد که فی‌الفور جان به مالکان دوزخ بسپرد. دیزی گوشت را چون بشکستند، دست و پا و بعضی اعضای اطفال دیگر را ملاحظه نموده در میان آن دیزی بود. آن پستو را چون جستجو نمودند اعصاب و اجزای طفل از کله و استخوان و دست و پا بدیدند. معلوم شد پنج شش نفر طفل را در همان مکان کشته و خورده بودند».

مواردی که فیض از خفه‌کردن بچه‌ها و خوردنشان، مضروب‌سختن زن‌ها و پختن و خوردن گوشت‌ آنها به‌دست می‌دهد آنقدر زیاد است که آدمی دچار تهوع می‌شود. فیض می‌نویسد در شهر قم به‌ندرت سگ و گربه یافت می‌شد و خوردن گوشت این جانوران کاری تقریباً عادی شده بود و به‌تدریج قبح مرده‌خواری و آدم‌خواری نیز شکسته می‌شد. کسانی که مایلند گزارش نسبتاً کاملی از این قحطی عظیم را بخوانند می‌توانند به کتاب قم در قحطی بزرگ که مشخصات آن را در پاورقی‌ها داده‌ام مراجعه کنند.

این قحطی بعد از بارش‌های سیل‌آسای سال 1288 در سال 1289 به‌تدریج رو به تخفیف گذارد. خصوصا با درایت‌های میرزا‌حسین خان سپه سالار تا حد زیادی از آلام این بلای خانمانسوز کم شد.

نکته‌ی آخر این که چرا با وجودی که در این قحطی، چنین وقایع هولناکی به‌وقوع پیوسته است، در کمتر تاریخ یا سند تاریخی به وقوع آدمخواری برمی‌خوریم و تقریباً همگان ـ به استثنای مورخان معدودی نظیر فیض ـ از آن چیزی ثبت نکرده‌اند؟ پاسخ این پرسش دانسته نیست. شاید از فرط زشتی و شناعت چنین کاری، همگان ـ طی قراری نانوشته و ناشنیده ـ خواسته‌اند آن را به‌کل از حافظه‌ی تاریخی خود و آیندگان بزدایند و به‌گونه‌ای وانمود کنند که اصلاً چنین اعمالی انجام نشده است. کسی چه می‌داند.

برای کسب اطلاعات جامع  مطالعه منابع زیر را تاکید می کنم

1 - ونسا مارتین/ عهد قاجار/ ترجمه‌ی حسن زنگنه/ ص 84/ نشر ماهی/1390

2- منصور صفت‌گل و جان گرنی/ قم در قحطی بزرگ/ ص 183/ انتشارات کتابخانه‌ی بزرگ حضرت آیت‌الله مرعشی نجفی/ 1387

3 - فریدون آدمیت/ اندیشه ترقی و حکومت قانون/ ص 120/ انتشارات خوارزمی/ 1385

مطلبی دیگر از منبعی دیگر

در قرن سیزدهم هجری(نوزدهم میلادی)، بیماری های واگیردار تا مدت ها به ایران حمله کردند. در این زمان علاوه بر اینکه امکانات بهداشتی بسیار ابتدایی بود و انواع بیماری ها از جمله وبا، طاعون، آبله، تیفوس، و مالاریا همه نقاط کشور را هر ساله آلوده می کرد،  هر ساله تعداد زیادی کودک و پیر و جوان این سرزمین از بین می رفتند و باز هم سال بعد این امر تکرار می شد، اما کوچک ترین قدمی برای نابودی یا حتی کاهش بیماری ها برداشته نمی شد. یگانه واکنش آنان گریختن از بیماری ها بود. مردمی که توانسته بودند در مقابل بیماری ها مقاومت کنند در برابر قحطی کمر خم می کردند. دولت هم به علت امکانات نامناسب حمل و نقل مناسب ناتوان از تهیه آذوقه از نقاط حاصلخیز به مناطق قحطی زده بود. همه این مشکلات در کنار دنیای بیکران ثروت دربار قاجار سپری می شد. برای اولین بار در زمان سلطنت فتحعلی شاه همراه با هرج و مرج های سیاسی حاکم بر جامعه و جنگ های پی در پی تاریخ خبر از شیوع گسترده و شدید وبا در 1822م، در کشور داد. وبا در تبریز بسیاری را کشت در حالی که مردم با مرگ دست و پنجه نرم می کردند مقامات دولتی بدون انجام دادن هیچ اقدام بهداشتی از شهر گریختند و فقط میرزا عیسی قائم مقام در شهر ماند که البته بر اثر ابتلا به وبا درگذشت وبا از شهری به شهر دیگر می رسید تا اینکه سواحل خلیج فارس را در برگرفت ا لبته در این سال طاعون هم به مردم بی دفاع هجوم آورد. از این سال به بعد ایران تقریباً هر سال درگیر وبا یا طاعون و یا آبله بوده و فرصتی برای ترمیم زندگی به دست نمی آمد.

شش سال بعد، در 1245هـ/ 1829-1828م، وبای همگانی دیگری، که مرکز آن هرات بود40 روز در تهران شیوع یافت. مرگ و میر ناشی از این بیماری را حدود ده هزارنفر نوشته اند. سال بعد باز هم در تبریز و در تعاقب آن در سراسر خطوط مرزی روسیه انتشار یافت. دوباره تهران درگیر بیماری وبا شد و شهرهای قزوین، کاشان، و اصفهان را نیز آلوده کرد. دوباره طاعون بزرگی از بغداد وارد ایران شد. ابتدا مرزهای غربی چون کرمانشاه درگیر طاعون شدند سپس شهرهای دیگر. شیوع طاعون در گیلان طی چند هفته نصف جمعیت رشت را، بالغ بر چهل هزار نفردر تبریز نیز حدود 30000نفر را تلف کرد.


این بیماری به سرعت از منطقه ای به منطقه دیگر سرایت می کرد و در نتیجه باعث تلفات بیشتر می شد. در بوشهر بر اثر طاعون بزرگ در طول دو ماه یک سوم جمعیت شهر نابود شد. پیامد طاعون در آذربایجان خالی شدن سکنه بود. سیف در خصوص مرگ و میر فاجعه این سال می نویسد:« ناظران بسیاری درباره طاعون 1830م مطالبی نوشته اند که اگرچه دلیلی در نادرستی این نوشته ها نداریم ولی حتی اگر فقط نیمی از آنچه که گفته اند مطابق با واقعیت باشد باز هم توفیری در اصل قضیه نمی کند .

 
ناصرالدین شاه و درباریان نیز به خارج از شهر گریختند، در مشهد، جلال الدوله پسر شاه و حاکم خراسان نتوانست از وبا خلاصی یابد و مردبیماری وبا هنوز تلفات می داد که سال بعد طاعون که مرکزش عراق بود به وسیله زوار عتبات عالیات به ایران وارد شد.

بر اساس گفتار دکتر کلوکه در تبریز حدود 120 نفر در روز فوت می کردند، اما او به چهارچوب زمانی برای این میزان مرگ و میر اشاره ای نمی کند.


منبع: شمس اردکانی، محمدرضا؛ عظیمی، رقیه سادات؛ قاسملو، فرید؛(1389)، روند تحول پزشکی نوین ایران، از دارالفنون تا تأسیس دانشگاه تهران، تهران: چوگان با همکاری دانشگاه علوم پزشکی تهران، اول/1390



:: موضوعات مرتبط: , سرگرمی ها , ,
:: برچسب‌ها: سرداب , مردگان , قبرستان , گوردستهجمعی , ,



مطالب مرتبط با این پست
.