یادنامه کرم ظریفی برای مراسم چهلم آن با همت دوستان به صورت کتاب تدوین و چاپ و رونمایی و و در اختیار دوستداران قرار گرفت؛ برای سالگرد وی نیز با همت دوستداران مراسم مجای بدلیل وجود کرونا تهیه و تدوین و انتشار یافت در اینجا فقط به چن مورد مکتوب یادنامه سالگرد اشاره می گردد. موارد تکمیلی بعدا
sصادقk, [09.11.20 05:49]
تشکر و قدردانی
پیشاپیش از خانواده های محترم ظریفی و غفاری که کریمانه اجازه برگزاری مراسم سالگرد در گذشت دوست عزیزمان کرم ظریفی رادرفضای مجازی به ما دادند ، تقدیر وقدردانی می کنیم .
از تمامی دوستان بویژه مدیران محترم گروه های تلگرامی (همفکری، انجمن توسعه ، آبادگران) که در برنامه ریزی، تهیه، تدوین ، برگزاری و پوشش خبری این مراسم همگام بودند، تشکر صمیمی خود را اعلام میداریم.
" زنده وپایدار باشید"
اسامی همگامان در پایان برنامه اعلام خواهدشد.
آنان که با افکار بلنددرقلب دیگران جای می گیرند هراسی از فراموشی ندارند.
sصادقk, [09.11.20 05:49]
تشکر و قدردانی
پیشاپیش از خانواده های محترم ظریفی و غفاری که کریمانه اجازه برگزاری مراسم سالگرد در گذشت دوست عزیزمان کرم ظریفی رادرفضای مجازی به ما دادند ، تقدیر وقدردانی می کنیم .
از تمامی دوستان بویژه مدیران محترم گروه های تلگرامی (همفکری، انجمن توسعه ، آبادگران) که در برنامه ریزی، تهیه، تدوین ، برگزاری و پوشش خبری این مراسم همگام بودند، تشکر صمیمی خود را اعلام میداریم.
" زنده وپایدار باشید"
اسامی همگامان در پایان برنامه اعلام خواهدشد.
آنان که با افکار بلنددرقلب دیگران جای می گیرند هراسی از فراموشی ندارند.
sصادقk, [09.11.20 05:50]
بنام آنکه مارا فکرت آموخت.
امروزدوباره فصلی ازنانوشته های قلم آغاز می شود.
امروز تا باز شدن دوباره پنجره ها با شوق پرواز بانتظار می نشینم تا شاید بازآیی.
نمی دانم عمو بخوانمت یا دوست؟
شمع بخوانمت یا پروانه؟
آخر این روزها آسمان دلم ابریست ، فراموشت کنم خواهم مرد!
چون با خاطرات روزهایی که در کنارم بودی، دلخوشم.
میدانی؟ از آن روزی که تو پرواز کردی من در عمیق ترین سیاهی دنیا با انبوهی از خاطرات تو دفن شدم.
هرچه بود، تو بودی ، شمعی که دغدغه اش آموختن بیشتر و سربلندی من بود.
تو پروانه ای بودی که چشمانم را به زیبایی ها گشود ی ، دستم را گرفتی وبرایم انگیزه دادی.
تا راه آموختن و موفقیّت را بیابم.
رفتنت دنیای مرا خالی از وجود تو کرد..
نمی دانم آن روز که نفس های آخر دنیای بی رنگ را می کشیدی چه برتن و اندیشه داشتی؟
چه شد که هوایی شدی وپر گشودی برای پرواز؟!
حال من مانده ام و انبوهی از کتاب ها که سطر به سطر صفحاتش را کنار تو خوانده ام.
ازکدامین واژه برایت بنویسم؟
از کتاب هایی که باهم خواندیم و ناتمام مانده اند یا از آرشه ای که نایی برای نواختن ندارد و به آواز ناکوک تنهایی اش دلخوش است؟.
چه بگویم برایت از سکوت کرکننده اقیانوس اطرافم؟
از دل تنگی ام.
از غم هجران!
از انتظار صبحگاهی ام که تو بیایی !
یا از بی پاسخی ام به اینکه:
دیروز چه خواندی ؟چراکتاب هایی که خریدی را تمام نکرده ای؟ چرا ناکوک می نوازی؟
ازچه بنویسم؟
از انتظار برای شنیدن خاطره های دوران تحصیل، زبان مادری و تاریخ روستایی که کودکیت را در آن گذراندی؟
یا ازقطره اشکی که یکی پس از دیگری بر تن رنجور و دست های لرزانم می بارند؟
یکسال سعی کردم تا رفتنت را باور کنم ولی باز می آیی، می آیی و صدایم می کنی، حالم را جویا می شوی، اما بعداز شعله ور کردن خاطراتت باز #تنهایم میگذاری.
اگر چه یکسال سپری شد ولی درد آخرین دیدارت را بدوش می کشم.
میدانی!
با رفتن تو ، هزاران #پرستوی در وجودم لانه کرده به پرواز در می آیند و من صدا میزنم:
اگرنای مرور ندارم ولی کوچ نکنید پرستوها ، بودنتان #امید می بخشد..
بیتا ظریفی آبان 99